جایگاه مفهومی هوش معنوی در روانشناسی دین است و همان طور که از عنوان هوش معنوی مشخص است. این مفهوم متشکل از مفاهیم «هوش» و «معنویت» است. مفهوم هوش از جمله مفاهیم اساسی روان شناسی است که از نظریه پردازان اصلی آن می توان به آلفرد بینه، لوئیس ترمن، دیوید و وکلسر اشاره کرد. گرچه مفهوم هوش در ابتدای طرح آن به صورت تک بعدی مورد توجه قرار گرفت و تنها به توانایی‌های شناختی و منطقی انسان ها اشاره داشت لکن مطالعات گاردنر (۱۹۸۳، ۲۵۴) و تئوری هوش های چندگانه که شامل هشت هوش نسبتاً مستقل است، ابعاد جدیدی را در این حوزه نوید داد. به نظر وی ابعاد هوش شامل: هوش کلامی، منطقی-ریاضی، فضایی، موسیقی، فیزیکی یا بدنی، هوش بین فردی، هوش برون فردی و هوش طبیعت شناسی است. وی هم چنین هشت معیار برای تشخیص هوش مستقل بدین شرح بیان ‌کرده‌است؛ یک فعالیت اصلی یا مجموعه ای از فعالیت های مشخص، سیر تکاملی معقول، الگوی مشخصی از توسعه و بهبود، تفکیک بالقوه جایگاه هوش در مغز، تشخیص فرد از وجود یا عدم وجود توانایی، قدرت رمز گشایی نمادها، مورد حمایت از جانب پژوهش های تجربی روان شناسی، مورد حمایت یافته های هوش سنجی. گرچه گاردنر در بعد هوش وجودی یا طبیعت شناسی که به ماهیت انسان، چرایی و علت زندگی اختصاص دارد به نوعی به بحث معنویات به عنوان گونه ای از هوش اشاره ‌کرده‌است، اما به نظر وی مفهوم هوش معنوی فاقد معیار تاریخچه تکاملی معقول به عنوان یکی از معیارهای سنجش هوش است. پس از مطرح شدن مفهوم هوش هیجانی توسط دانیل گلمن (۱۹۹۵) در کتابی با همین عنوان، گاردنر (۱۹۹۹) دلایل و مدارکی دال بر وجود انواع دیگری از هوش ارائه داد و به اعتقاد وی یکی از جنبه‌های ذهن، تفکر ‌در مورد مسائل مافوق درک حسی بشر است. بدین علت که آن امور بسیار بزرگتر یا کوچکتر از چیزی هستند که مستقیماً درک شوند. با این وجود طرح مفهوم هوش معنوی در عرضه سازمان و مدیریت توسط زوهار و مارشال (۲۰۰۰) و ایمونز (۲۰۰۰) صورت گرفت. ایمونز (۲۰۰۰: ۱۴) ‌بر اساس معیارهای هشت گانه گاردنر معنویت را به عنوان هوش مطرح و آن را توانایی بشر در استفاده از ظرفیت های معنوی برای حل مسائل روزمره و دستیابی به اهداف می‌داند که شامل پنج مؤلفه‌ بدین شرح است، ظرفیت پیشرفت فیزیکی و ذهنی، قابلیت دستیابی به سطح بالاتری از خودآگاهی، قابلیت انجام فعالیت های روزانه با حسی روحانی مقدس، قابلیت به کاربردن ظرفیت های معنوی برای حل مسائل زندگی، توانایی رفتار کردن بر مبنای پرهیزگاری.



پژوهشگران دیگری نیز تعاریف و الگوهای مختلفی از هوش معنوی ارائه داده‌اند. این الگوها و تعاریف خصوصیات، ویژگی ها، ظرفیت ادراک و شناخت بشریت را تبیین می‌کنند. نوبل(۲۰۰۰: ۲۲) هوش معنوی را ظرفیت های درونی انسان دانسته و علاوه بر موارد مورد اشاره ایمونز (۲۰۰۰)، دو قابلیت دیگر را نیز بدان افزوده است: (۱) شناخت آگاهانه این که واقعیات فیزیکی دارای حقیقتی چندگانه هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه با آن ها در تعامل لحظه به لحظه ایم، (۲) تلاش برای سلامت روانی، نه تنها برای خود بلکه برای دیگران. زوهر ومارشال (۲۰۰۰: ۳۸ ) نیز نه ویژگی هوش معنوی را شامل انعطاف پذیری (سازگاری هم زمان و فعال)، سطح بالایی از خودآگاهی، قابلیت روبه رو شدن با مشکلات، توانایی تحمل دردها و سختی، الهام گرفتن از چشم اندازها و ارزش ها، تمایل به کشف ارتباط بین پدیده‌های متفاوت (کلی نگر بودن)، تمایل زیاد به پرسیدن «چرا» و «چه می شد اگر» برای رسیدن به پاسخ سوالات اساسی، داشتن زمینه استقلال و جرئت سنت شکنی می دانند.

کینگ (۲۰۰۷)، نیز هوش معنوی را مجموعه ای از ظرفیت های ذهنی ‌در مورد جنبه‌های غیر مادی واقعیات به خصوص واقعیاتی که در ارتباط با ماهیت وجودی انسان، ماورا و سطوح بالاتر خودآگاهی است، تعریف می‌کند. به نظر وی رهاورد این ظرفیت ها سهولت حل مسئله و فائق آمدن بر مشکلات را به دنبال دارد.

۷-۲- هوش معنوی در محیط کار


هوش معنوی در محیط کار لازم است برای:

    1. یافتن و به کار گیری منابع عمیق درونی که امکان توجه به دیگران و نیز توان تحمل و تطابق با آن ها را به ما می‌دهد.

    1. ایجاد احساس هویت فردی روشن و با ثبات در محیط هایی با روابط کاری متغیر

    1. توانایی درک معنای واقعی رویدادها، حوادث و قابلیت معنادار کردن کار

    1. شناسائی و همسوسازی ارزش ها با اهداف فردی و سازمانی

    1. زندگی کردن با این ارزش ها و بدون سازش پذیری از موضع ضعف، که این امر منجر به حس انسجام فردی می شود.

  1. درک و شناخت ملت های حقیقی افکار و رفتار خود و توان اثرگذاری بر آن ها (جورج[۸۶]، ۲۰۰۶).

از پیامدهای ایجاد و تمرین هوش معنوی، توانایی آرامش و تمرکز در مواجه با بحران و آشوب وداشتن حس فداکارانه و عاری از خودخواهی نسبت به سایرین و داشتن دیدگاهی روشن تر و آرام تر نسبت به زندگی است. با وجود اینکه بسیاری از افراد تصور می‌کنند هیچ چیز معنوی در کار یا محیط کاری وجود ندارد، حوزه های بسیاری وجود دارند که می توان هوش معنوی را در آن ها به کار گرفت.

سه حوزه مهم از نظر جورج۱عبارتند از:

الف) امنیت شخص و تاثیر آن بر اثربخشی شخصی؛

هوش معنوی کمک می‌کند که ثبات و اعتماد به نفس افراد افزایش یابد و راحت تر با مسائل کار کنار بیایند. این امر اثربخشی و عملکرد کاری افراد را نیز بهبود می بخشد.

ب) بهبود روابط و درک شخصی بین افراد؛

به بهبود ارتباطات و درک دیگران در محیط کار کمک می‌کند.

پ) مدیریت تغییر و از میان برداشتن موانع؛

به غلبه بر ترس های ناشی از تغییر کمک می‌کند (جورج، ۲۰۰۶) همچنین به اعتقاد وی مهم ترین کاربردهای هوش معنوی درمحیط کار عبارتند از:

    1. ایجاد آرامش خاطر، به گونه ای که اثربخشی فرد را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

  1. ایجاد تفاهم بین افراد.

۳- مدیریت کردن تغییرات.

۱٫ ایجاد آرامش خاطر و چگونگی تاثیر آن بر اثربخشی فرد و آگاهی از خود، شایستگی کلیدی هوش معنوی است، متاسفانه اغلب ما خود را موجوداتی فیزیکی و مادی می بینیم و معتقدیم که زندگی تجربه‌ای مادی و فیزیکی است و آرامش خاطر ما وابسته به شرایط فیزیکی زندگی از جمله پول، دارایی و… است که همه این ها بستگی به شغل ما دارد، ‌بنابرین‏ نبود این ها برای ما احساس ناامنی ایجاد می‌کند. شغل، پول و دارایی، چیزهایی هستند که می‌آیند و می‌روند و ما کنترل اندکی به روی آن ها داریم و یا اصلا کنترلی نداریم. در این صورت این ناامنی، احساس ترس و استرس ایجاد می‌کند، به گونه ای که عملکرد و روابط ما را در کار و محیط کار تحت تاثیر قرار می‌دهد. رشد هوش معنوی که به معنای آگاهی عمیق تر ازخود به عنوان موجودی غیر مادی است، در واقع منبعی از استعدادهای غیرعینی است که قبلا کشف نشده است. هنگامی که هوشیاری فرد افزایش پیدا می‌کند و مورد استفاده قرار می‌گیرد، در او احساس امنیت به وجود می‌آید و بدین ترتیب عملکرد او در محیط کار بهبود می‌یابد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...