مطالب پژوهشی درباره : تحلیل و بررسی اندیشه و آراء تربیتی علّامه اقبال لاهوری- فایل ۱۴ |
برون آ از نیامِ خود برون آ
مه و خورشید و انجم را به بر گیر
(اقبال لاهوری،۱۳۸۲: ۳۹۳).
نزد اقبال، امکان برای موجود ممکنی مانند انسان، می تواند دو راه کاملاً متفاوت را بر سر راه او قرار دهد، که یکی به بهشت برین(و در بهترین حالت اش، به نیابت الهی) و دیگری به دوزخ منتهی می گردد. اگر انسان با شناخت خود، توان هدایت ممکنات را به سوی خیر و رضای الهی فراهم کند می تواند به سعادت جاودانه برسد. خود کم بینیِ آدمی از عدم شناخت نسبت به خود، به عنوان اشرف مخلوقات است که سبب تلقّی نادرست از هدف خلقت می شود.
خودی تا ممکناتش وا نماید
از آن نوری که او بیند نداری
گره از اندرون خود گشاید
تو آن را فانی و آنی شماری
(همان منبع، ۳۸۷).
ممکن الوجود، همان گونه که از نامش پیداست، وجود و عدم برای او در شرایط معمول، یکسان است و علّتی می خواهد که به سوی وجود و موجودیت ترجیح پیدا کند. و این از موهبت خداوند متعال است که آدمی به اعتبار او موجود است. آدمی باید به این نکته پی ببرد که خداوند متعال، جامع کمالات از جمله کمال وجودی است، و آدمی فقر محض؛ و این خیر و وجود محض است که به فقر محض، وجود می بخشد. پس انسان نیز باید به آن چه که خیر مطلق به آن امر کرده و توسط فرستادگان اش ابلاغ شده، جامۀ عمل بپوشاند و تنها او را که شایستۀ حمد وثناست، بپرستد.
زمان مندی عالم مادّه
علّامه در مورد اهمّیت توجّه به گذرا بودن زمان و ناپایداری زندگی دنیوی به نکته ای ظریف در مورد زمان اشاره می کند. این که زمان بسته به نوع استفادۀ آدمی از آن، هم می تواند برای آدمی مفید و شیرین، و هم مضّر و هلاک کننده باشد. در هر صورت جهان مادّی، زمان مند است و به تبع آن هر وجود زمان مندی، زوال پذیر خواهد بود. بنابراین بهتر است از این وسائلی که قرار داده شده برای بهره بردن و رسیدن به سرمنزل مقصود بهره گیری کنیم.
وقت؟ شیرینی به زهر آمیخته
خالی از قهرش ببینی شهر و دشت
رحمت عامی به قهر آمیخته
رحمتِ او این که گویی درگذشت
(همان منبع، ۴۳۵).
زمان نزد اقبال اهمیت زیادی دارد، به شکلی که در مثنویِ زیبایی تحت عنوان الوقتُ سَیفٌ، وقت را مانند شمشیری دولبه می داند که اگر به نشانه های آن مانند شب و روز، امروز و فردا، و گذشته، حال و آینده توجه شود، می تواند تحولی عظیمی را در فرد به وجود آورد.
گردشِ گردونِ گردان دیدنی است
ای اسیر دوش و فردا درنگر
در گِلِ خود تخم ظلمت کاشتی
تو که از اصلِ زمان آگه نه ای
تا کجا ذر روز و شب باشی اسیر
انقلابِ روز و شب فهمیدنی است
در دلِ خود عالَم دیگر نگر
وقت را مثل خطی پنداشتند
از حیات جاودان آگه نه ای
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1400-07-30] [ 12:09:00 ق.ظ ]
|