قرب خود دیدی اوّل و کردی قتل و قربان نفس شوم لئیم؟
گفت «نی» گفتمش «چو می رفتی در حرم اهل کهف و رقیم»
باز پرچین شودت روی و بخندی به فسون چون بخوانم ز قرآن قصه اصحاب رقیم
سنایی غزنوی می گوید :
امروز خفته ایم، چو اصحاب کهف، لیک فردا ز گور باشد کهف و رقیم ما
چون ز دقیانوس خود رستند، هست اندر رقیم به ز بیداری شما، خواب جوانمردان غار
چون طعامش پاک دادی پس مسلّم باشدت چون سگ اصحاب کهف او را نگهبان داشتن
تو ای ظالم! سگی می کن که چون این پوست بشکافند
در آن عالم سگی خیزی، نه کهفی بلکه کهدانی
منوچهری دامغانی می گوید :
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن
جمال الدین اصفهانی۱ می گوید :
«رابعهم کلبهم» اگر تو نگویی خادمت این هر سه شخص راست چهارم
عطاتر نیشابوری می گوید :
ز آستان تو صد شیر چون تواند کرد به سنگ چون سگ اصحاب کهف دور مرا
کرده از بهر رهبری شش میر گربه ای را نبی، سگی را پیر
خاقانی می گوید :
مغان را خرابات کهف صفا دان در آن کهف بهر صفا می گریزم
در کهف نیاز شیر مردان جان را سگ آستان ببینم
چون پای در کند ز سر صفه ی صفا سر برکند به حلقه ی اصحاب کهف شام
رابعه زهدی که پیشش پنج وقت هفت مردان را مجارا دیده ام
پیشت آرم هفت مردان را شفیع کز دو عالمشان تبّرا دیده ام
بر دعای دولتش در شش جهت هفت مردان یک زمان بینی به هم
رسته دندان نیاز آنجا و پیر هشت خلد از بن دندان طفیل هفت مردان آمده
من آن هشتم هفت مردان کهفم که از سرنوشت جفا می گریزم
عشق بر کرده به مکه آتشی کز شرق و غرب کعبه را هر هفت کرده ی هفت مردان دیده ام
شیر مردان از شبستان گر نشان آورده ام من سگ کهفم نشان از آستان آورده ام
تا همه بر فال عید جان ملک فعل را داغ سگی بر نهیم بر در کهف الامم
در قلاده ی سگ نژادان گرچه کمتر مهره ام در طویله ی شیرمردان قیمتی تر گوهرم
نه سگ اصحاب کهفم نه خر عیسی ولیک هم سگ وحشی نژادم هم خر وحشت چرم
به هفت مردان بر کوه جودی و لبنان همه سفینه ی بی رخت و بحر بی پایان
دمید در شب آخر زمان سپیده ی صبح پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
دقیانوس پادشاه ظالمی است که مردان غار یا اصحاب کهف از دست ظلم و ستم های او و بی دینیش دستور داد که آنها را به قتل برسانند و سرانجام آنها به غار پناه آورده بودند، نظامی در خسرو و شیرین می‌گوید :
نگویم زرّ پیشین نو نیرزد چو دقیانوس گفتی جو نیرزد
قوم یأجوج و مأجوج ۱و سد ذوالقرنین
قرآن به خوبی گواهی می دهد که این دو نام ، متعلق به دو قبیله ی وحشی خونخوار بوده است که مزاحمت شدیدی برای ساکنان اطراف مرکز سکونت خود داشته اند ، چنانکه در تورات آمده یأجوج و مأجوج، گروه های بزرگی بودند که در دور دست ترین نقطه ی شمال آسیا زندگی داشتند مردمی جنگجو و غارتگر بودند. همان قبایل وحشی بوده اند که مردم قفقاز به هنگام سفر اسکندر به آن منطقه تقاضای جلوگیری از آنها را از وی نمودند، و او نیز اقدام به کشیدن سدّ ذوالقرنین نمود.۲ واین چنین در آثار شاعرا ن انعکاس پیدا کرده است :
پایان نامه - مقاله
چنانکه انوری می گوید :
نه بس دیر مدّت براند که بینی سپاه تو سدّ سکندر گرفته
تو که صد سدّ سکندر کنی از گرد سپاه خویشتن را سزد از صد چو سکندر شمری
رو که از یأجوج بهتان رخنه هرگز کی فتد خاصه در سدّ ی که تأییدش کند اسکندری
قصد آن کردم که ذوالقرنین ثانی گویمت عقل گفت ای خاطرت آسیب نقصان یافته
جسم بد دور از تو خود دورست کز بس بأس تو فتنه اکنون خمچو یأجوج از پس سد می رود
ناصرخسروقبادیانی می گوید :
سوراخ شده ست سد یأجوج یک چند حذر کن ای برادر
بیلفنج ملک سکندر کنون که جانت در این سدّ اسکندریست
یک فوج قوی لاجرم بر آن مرز از لشکر یأجوج مرزبانست
ز یأجوج و مأجوج مان باک نیست که ما بر سر سدّ اسکندریم
مسعودسعدسلمان می گوید :
دیوار بست امنش اندر سرای ملک پاینده تر ز سدّ سکندر هزار بار

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...