اثبات و نقد اینکه شخص عیسى بن مریم (ع) پسر خدا و شریک او در الوهیت نیست یعنى بیان اینکه شخص عیسى بن مریم (ع) پسر خدا و شریک او در حقیقت الوهیت نیست، دلیلش همین است که او بشر است و از بشرى دیگر متولد شده و ناچار لوازم بشریت را هم دارد.
و این طریق استدلال، همان است که در آیه: «لَقَد کَفر الذَّینَ قالوا ان الله ثالث ثلاثه وَ ما من اله الا اله واحد… ما المَسیح ابن مریم الا رَسول قَد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه کانا یاکلان الطعام، انظر کیف نبین لهم الایات، ثم انظر انى یؤفکون»، طى شده است؛ محققا کسانی که گفتند: عیسى سومین خدا از سه خدا است، کافر شدند، چون هیچ معبودى به جز معبود یکتا نیست. مسیح پسر مریم به جز رسولى نبوده که قبل از او نیز رسولانى بودهاند و در گذشتهاند و مادرش (در ادعاى اینکه او را بدون شوهرزائیده) راستگو بوده، او و پسرش طعام مىخوردند، تو اى پیامبر ببین که چگونه آیات را براى این مردم بیان مىکنیم و سپس ببین که چگونه دروغها به ما مىبندند.
و اگر از میان همه افعال، خوردن مسیح را به رخ مسیحیان کشید، براى این بود که خوردن از هر عمل دیگر بر مادیت و احتیاج او بیشتر دلالت مىکند و احتیاج و مادیت با الوهیت منافات دارند، چون هر کسى مىفهمد که شخصى که به خاطر طبیعت بشریش گرسنه و تشنه مىشود و با چند لقمه سیر و با شربتى آب سیراب مىگردد، از ناحیه خودش چیزى به جزحاجت و فاقه ندارد، حاجتىکه باید دیگرى آن را برآورد، با این حال الوهیت چنین کسى چه معنائى مىتواند داشته باشد؟ آخر کسى که حاجت از هر سو احاطه اش کرده و در رفع آن حوائج نیاز به خارج از ذات خود دارد فى نفسه ناقص و مدبر به تدبیر دیگرى است و اله و غنى بالذات نیست، بلکه مخلوقى است مدبر به ربوبیت کسى که تدبیر او و همه عالم به وى منتهىمىشود.
و همچنین آیهاى که در ذیل آیه (۷۵ سوره مائده) است و در آن خطاب به نصارا نموده مىفرماید: «قُل أَتَعبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ مَا لا یَملِکُ لَکُم ضَرًا وَ لا نَفعًا، وَ الله هُوَ السَّمِیعُ العَلِیمُ»، چون در این نوع از احتجاجها ملاک صفات و افعالى است که از مسیح (ع) مشاهده مىشود و مردم این را از آن جناب به چشم دیدهاند که انسانى است معمولى و مانند سایر انسانها بر طبق ناموس جارى در حیات زندگى مىکند و به همه صفات و افعال و احوالى که همه افراد این نوع دارند متصف است، مىخورد، مىنوشد، و محتاج به سایر حوائج بشرى و داراى همه خواص بشریت است و این اتصافش چنان نیست که به چشم ما این گونه جلوه کند و یا ما این طور خیال کنیم و واقع غیر از این باشد، خیر، ظاهر و واقعش همین است که مسیح انسانى بوده داراى این صفات و احوال و افعال، انجیل ها هم پر است از اینکه آن جناب خود را انسانى از انسانها و پسر انسانى دیگر خوانده و پر است از داستانهایى که از خوردن، نوشیدن، خوابیدن، راه رفتن، مسافرت و خسته شدن، سخن گفتن و احوال دیگر وى حکایت مىکند، بطوری که هیچ عاقلى به خود اجازه نمىدهد این همه ظواهر را حمل بر خلاف ظاهر و بر معنایى تاویل بکند و با قبول این مطلب باید بپذیریم که بر سر مسیح هم همان مىآید که بر سر سایر انسان ها مىآید، پس او مانند سایرین از ناحیه خود، مالک هیچ چیز نیست و ممکن هم هست مانند سایرین دستخوش هلاکت گشته، از دنیا برود.
آیه ۱۷۲ سوره نساء هم به همین داستان عبادت کردن عیسى (ع) و احتجاج به آن اشاره نموده، مىفرماید: «لَن یَستَنِکفَ المَسِیحُ أن یَکُونَ عَبدًا لله وَ لا المَلائِکهُ المُقَرَّبُونَ، وَ مَن یَستَنکِف عَن عِبادَتِهِ وَ یَستَکبِر، فَسَیَحشُرُهُم إلیه جَمیعًا»، پس همین عبادت کردن مسیح براى خدا اولین دلیل است براى اینکه او اله نبوده و الوهیت را براى غیر خود مىدانسته و براى خود هیچ سهمى از آن قائل نبوده، پس مسیحیان باید براى ما معنا کنند که چگونه ممکن است کسى خود را بنده و مملوک غیر بداند، و در پرستش معبود و مالکش خود را به تعب بیندازد و در عین حال خود را قائم به نفس بداند، آن هم به همان جهتى قائم به نفس بداند که بدان جهت قائم به غیر مىداند و نامعقول بودن این سخن بر همه روشن است و همچنین عبادت ملائکه کاشف از این است که فرشتگان دختران خداى تعالى نیستند و همچنین روح القدس، چون همه اینان بندگان خدا و اطاعت کاران اویند، همچنانکه قرآن کریم فرمود:«وَ قالُوا اتَّخذالرَّحمن ولدا، سُبحانه بَل عِباد مُکرمون، لا یَسبَقونَه بِالقول وَ هُم بِامره یَعملونَ، یعلم ما بَینَ ایدیهِم وَ ما خَلفَهُم وَ لایشفعون الا لِمن ارتضى و هم من خَشیَته مُشفِقون» علاوه بر اینکه انجیلها پر از اعتراف به این معنا است که روح مطیع خدا و رسولان او و فرمانبر او و محکوم به حکم او است و معنا ندارد که کسى خودش به خودش امرکند و حکمفرماى خودش و مطیع خودش باشد، همچنانکه معنا ندارد کسى منقاد خود و مخلوق خویش باشد.
و نظیر این جریان یعنى دلالت کردن عبادت عیسى بر اینکه عیسى خدا نیست و عابد غیر معبود است، دعوت عیسى ع است که بشر را به عبادت خدا مىخواند (و این معقول نیست خدائى بندگان را به عبادت خدائى دیگر بخواند)، خداى تعالى به همین اشاره نموده مىفرماید: «لَقَد کَفر الذینَ قَالُوا ان الله هُوَ المَسیح ابنُ مَریم، وَ قال المَسیح یا بَنى اسرائیلَ اعبُدوا الله رَبّى وَ رَبُّکُم انَّهُ من یُشرک بالله، فَقَد حرم الله عَلیه الجَنه و ماوِیه النَّار، وَ ما لِلظالِمینَ مِن انصار» و راه آیه و احتجاجش روشن است. انجیلها نیز از حکایت اینکه عیسى چگونه مردم را به سوى خدا دعوت مىکرد، پر هستند.
لیکن همین معنا را با عباراتى دیگر مىرساند و اعتراف دارد بر اینکه خداى تعالى رب مردم است و در هیچ جاى انجیل حتى براى یک بار هم دیده نشده که عیسى صریحا مردم را به عبادت خود بخواند و اگر در آن آمده: من و پدرم واحدیم به فرضى که امثال این جملات براستى کلام انجیل باشد، باید حمل کرد بر اینکه خواسته است بفرماید: اطاعت من و اطاعت الله یکى است، همچنان که قرآن هم همین معنا را آورده، مىفرماید:«من یطع الرسول، فقد اطاع الله» (طباطبایی ۱۳۸۵، ۴۵۳).
ب) مشرکین و کافران -منافقین
مشرک، اسم فاعل از ریشه «شرک» است که در لغت به معنی مخلوط شدن مالکیت (اصفهانی ۱۴۱۲، ۴۵۱)
و سهم و نصیب میباشد؛ برخی نیز از آن به همکاری و تقارن دو یا چند فرد در عمل یا امری، به نحوی که برای هر کدام از آنها نصیب یا تأثیری در آن وجود داشته باشد، تعبیر نمودهاند. در اصطلاح قرآنی مشرک به شخصی اطلاق میگردد که برای شخصی یا شیئی وجودی مستقل و مؤثر، در عرض خداوند قائل باشد و در اعمال خود سهم و نصیبی برای غیر خدا قائل شود (مصطفوی ۱۳۶۰، ۴۸).
کفر در لغت به معنى پوشاندن شىء است. کافر در عرف دین به کسى گفته میشود که وحدانیّت یا نبوت یا شریعت یا هر سه را انکار کند. ابن عربی میگوید: کفر یعنی پوشانیدن. هر کسی که حق را بپوشاند و مستور سازد، کافر است و هر که لباس حق را بر خود بپوشد (در صورتی که در باطن باطل باشد)، منافق است، اگر چه بظاهر مسلمان باشد.
پس مقصود حقیقی از کافر آن اصطلاح فقهی خاص که مورد نظر و تأیید عوام هم میباشد نیست، بلکه کافر واقعی کسی است که حق را کتمان کند (به هر شکلی که باشد و تحت هر عنوانی و در مورد هر موضوعی) و لذا ممکن است غیر مسلمانی در موردی خاص، منکر حقیقتی نباشد و آن را کتمان نکند و با شهامت به حقانیت آن معترف بوده و در برابر آن کاملا تسلیم باشد و لذا در این حالت، مسلمان واقعی به حقیقت اوست! چرا که اسلام یعنی تسلیم در برابر حقیقت؛ و بر عکس مسلمانی که بظاهر مسلمان است، ولی در بسیاری مواضع، حق را کتمان نموده و میپوشاند، پس کافر حقیقی در حقیقت اوست، «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ».
کسانى که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند سپس در حال کفر از دنیا رفتند، خدا هرگز آنها را نخواهد بخشید (محمد/۳۴).
از آنجا که قرآن کریم به مسأله توحید و یگانگی خدا عنایت ویژهای دارد، با افرادی که به هر نحو این اصل را زیر پا نهاده و بنا به دلایل مختلف به مخالفت با این رکن عظیم نظام هستی پرداختهاند، به مبارزه و روشنگری برخواسته و با روشهای متفاوت به بررسی و ابطال عقاید آنان پرداخته است؛ لذا قسم اعظمی از آیات را به این قشر از انسانها اختصاص داده و وضعیت دنیوی و اخروی آنها را به نمایش گذاشته است: «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عاقِبَهُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکثَرُهُمْ مُشْرِکین«؛ (روم /۴۲). بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید عاقبت کسانى که قبل از شما بودند، چگونه بود؟ بیشتر آنها مشرک بودند!» به مومنین سفارش نموده تا در زمین سیر کنند و عاقبت این مشرکان را ببینند و در آن اندیشه کرده و عبرت بگیرند تا راه مشرکان را ادامه ندهند (طیب ۱۳۷۸، ۳۹۵).
۴-۶- عقاید و رفتارهای مشرکان و کافران از منظر نقد قرآنی
-
- اعتقاد به شراکت غیر خدا در تدبیر امور
یکی از مهمترین عقاید مشرکان، اعتقاد به شراکت جن و ملائکه در خلقت بندگان در تدبیر امور، در امر عبادت و… است؛ به این تصور که آفریدگار عالم، تدبیر جهان را بر اساس طبقاتى که در اجزاى آن هست، به موجوداتى شریف و مقرب درگاه خود واگذار نموده است (طباطبایی ۱۴۱۷، ۲۶۶):
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُواْ لَهُ بَنِینَ وَ بَنَاتِ بِغَیرْعِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالىَ عَمَّا یَصِفُون»؛ آنان براى خدا همتایانى از جنّ قرار دادند، درحالى که خداوند همه آنها را آفریده است و براى خدا، به دروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند؛ منزّه است خدا، و برتر است از آنچه توصیف مىکنند! (انعام /۱۰۰)
در این آیه قرآن متذکر برخی از عقاید شرک آلود مشرکان شده است؛ چون برخی از آنان شرور را به شیطان نسبت میدادند و برخی دیگر که به فرزند دار بودن خدا معتقد بودند، آنها را به عنوان شرکائی برای خدا قلمداد کرده و آنها را مؤثر در وقایع عالم میدانستند؛ مانند یهود و نصاری که “عُزیر نبی” و “عیسای مسیح” را فرزندان خدا میدانند. (طوسی، بیتا، ۲۱۹).
-
- اعتقاد به شفاعت بتها
یکی از عقاید رایج بین مشرکان، اعتقاد به شفاعت بتها نزد خداوند است، چنانچه قرآن از این عقیدهی باطل این گونه تعبیر نموده است:
«وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لایَضُرُّهُمْ وَ لایَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَاللَّهِ…»؛آنها غیر از خدا، چیزهایى را مىپرستند که نه به آنان زیان مىرساند، و نه سودى مىبخشد و مىگویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند! (یونس /۱۸).
مشرکان به دلیل عدم لیاقتشان برای رسیدن به لقای الهی بدون واسطه، بتهایشان را به عنوان شفیع نزد خدا قرار میدهند؛ زیرا قائلند که اینها نزد خداوند صاحب مقام و منزلت هستند؛ اما خداوند متعال این اعتقاد مشرکان را رد نموده و میفرماید: آنچه را که شما به عنوان واسطه فیض و شفاعت پرستش میکنید، هیچ گونه نفع و ضرری برای شما ندارد (اصفهانی امین ۱۳۶۱، ۱۴۳).
-
- عدم اعتقاد به آخرت و معاد
عدم اعتقاد به آخرت و معاد عقیدهی دیگر مشرکان است، که قرآن در بسیاری از موارد آن را مطرح نموده است: «أیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّکُمْ مُخْرَجُون» (مومنون/ ۳۵).
ولى اشرافیان (خودخواه) از قوم او که کافر بودند و دیدار آخرت را تکذیب مىکردند، گفتند: آیا او به شما وعده مىدهد هنگامى که مردید و خاک و استخوانهایى (پوسیده) شدید، بار دیگر (از قبرها) بیرون آورده مىشوید؟! مسلّماً غیر از این زندگى دنیاى ما، چیزى در کار نیست؛ پیوسته گروهى از ما مىمیریم، و نسل دیگرى جاى ما را مىگیرد و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد! (طبرسی ۱۳۷۲، ۳۶).
قرآن کریم در این آیات به نقل سخن مشرکان قوم هود یا صالح نبی پرداخته که آنها پس از دعوت شدن به یکتاپرستی، با انکار معاد و زندگی پس از مرگ سعی میکنند عامهی مردم را علیه پیامبرشان بشورانند: «وَ لَئنِ أَطَعْتُم بَشَرًا مِّثْلَکمُ إِنَّکمُ إِذًا لَّخَاسِرُون»؛ (مومنون/۳۴) و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید، مسلّماً زیانکارید (طباطبایی ۱۴۱۷، ۳۱).
۴-۷- اعتقاد به جبرگرایی
مشرکان برای توجیه شرک نسبت به خدا و عدم انفاق خود به نیازمندان، خود را مجبور و مقهور خواست خداوند معرفی میکردند: «وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ..»؛ آنان گفتند: اگر خداوند رحمان مىخواست، ما آنها را پرستش نمىکردیم! (زخرف /۲۰).
در این آیات، مشرکان در پاسخ أنبیا که چرا به خدا شرک میورزید؟ میگفتند: اگر خدا میخواست ما مشرک نمیشدیم، آنها با این سخنان باطل و بی اساس، خود را مجبور به شرک میدانستند و خدا را مسئول گمراهی خود معرفی میکردند؛ چراکه او بر هدایت آنها قادر است؛ ولی عمداً آنها را در ضلالت نگه داشته است (مدرسی ۱۴۱۹، ۴۵۰).
مشرکان در قیامت: قرآن کریم برای انذار مشرکان، بنا به تناسب موقعیتشان صحنههای از عاقبت شوم آنان را در قیامت به تصویر کشیده از جمله پشیمانی آنها در قیامت.
در روز قیامت که تکلیف مشرکان روشن میشود از شرک خود اظهار پشیمانی میکنند:
«وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَاللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکینَ»؛آن روز که همه آنها را محشور مىکنیم؛ سپس به مشرکان مىگوییم: معبودهایتان، که همتاى خدا مىپنداشتید، کجایند؟ (چرا به یارى شما نمىشتابند؟!) سپس پاسخ و عذر آنها، چیزى جز این نیست که مىگویند:به خداوندى که پروردگار ماست سوگند که ما مشرک نبودیم! (انعام ۲۲/۲۳).
۴-۸- قرآن و اتمام حجت با مشرکان
یکی از سنتهای الهی که در تمام اعصار تاریخ بشر به آن عمل شده، سنت اتمام حجت با کفار و مشرکان است:«وَ مَا کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا..»؛ و پروردگار تو هرگز شهرها و آبادیها را هلاک نمىکرد تا اینکه در کانون آنها پیامبرى مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند (قصص/ ۵۹).
بنابر آیات قرآن در هیچ زمانی بدون اتمام حجت که به طرق مختلفی صورت میگرفته از جمله: بعثت رسولان، نزول کتب آسمانی، إخبار از عذاب و نابودی گذشتگان، معجزات و دلایل، عذابی بر مشرکان و کفار نازل نشده است. (طیب۱۳۷۸، ۲۵۸) از باب نمونه به ذکر دو آیه بسنده میشود:«وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَهٍ إِلاَّ وَ لَها کِتابٌ مَعْلُومٌ»؛ ما اهل هیچ شهر و دیارى را هلاک نکردیم مگر اینکه اجل معیّن (و زمان تغییر ناپذیرى) داشتند ! (حجر/۴).
«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَهً مِثْلَ صاعِقَهِ عادٍ وَ ثَمُود»؛اگر آنها روىگردان شوند، بگو: من شما را از صاعقهاى همانند صاعقه عاد و ثمود مىترسانم! (فصلت /۱۳).
مشرکان در روز قیامت در برابر سؤالات در ارتباط با ساختگى بودن معبودها و اینکه هیچگونه اثرى از قدرت نمایى آنها در این عرصه وحشتناک دیده نمىشود! پاسخی جز انکار شرک و بیزاری از آن ندارند. اما با این وجود باید دانست؛ در برخورد مسلمانان با مشرکان و کافران نیز نرم خویى و خوش اخلاقی پسندیده است. ولى تا زمانى که ملایمت در آنان اثرى سازنده داشته و در هدایت و نجات آنان مؤثّر باشد و نرمی گفتار و رفتار ما سبب شود از عقیده باطل یا عمل ناپسند خود دست بردارند و اصلاح شوند. و یا اگر این نتیجه حاصل نمیشود، دست کم موجب تقویت و جرأت یافتن آنان بر مخالفت با دین و آزار و اذیّت مسلمانان نگردد، و زشتى انحرافشان را کمرنگ نسازد و گناه و لغزش آنان کوچک شمرده نشود. خداوند، هنگام اعزام حضرت موسى (ع) وبرادرش هارون به سوى فرعون به آنان دستور میدهد: «إِذْهَباإِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى، فَقوُلا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى»؛ به سوى فرعون بروید که طغیان کرده است ! اما به نرمى با او سخن بگویید شاید متذکّر شود، یا (از خدا) بترسد! (طه ۴۳/۴۴).
این که در پرسش، توصیه خداوند به بخشودن کافران دلیل بر بخشش خداوند گرفته شده است صحیح نیست؛ چرا که در پایان همین آیه خداوند میفرماید: «لِیَجْزِىَ قَوْمَا بِمَا کاَنُواْ یَکْسِبُونَ»؛ تا خداوند هر قومى را به اعمالى که انجام میدادند جزا دهد. این آیه شریفه نشانگر بخشش آنان از جانب خدا نیست، تا با آیات دیگر هماهنگی نداشته باشد، بلکه به مؤمنان سفارش میکند تا در برخی موارد خاص از رفتار بد کفّار چشمپوشی کنند تا خود خدا به حساب اعمالشان برسد (جاثیه/ ۱۴).
علامه طباطبایی در اینباره مینویسد: اینکه خداوند از مؤمنان خواسته است که متعرّض کفّاری که اعتقادی به قیامت ندارند نشوند، علتش آن است که خداوند به حال آنان رسیدگی خواهد کرد و جزای اعمال آنان را خواهد داد.
گفتنی است؛ دستور کلی اسلام در مورد برخورد با کفّار آن است که تا آنان رفتار ناپسندی نداشتند، مسلمانان حق ندارند رفتار ناپسندی با آنها داشته باشند و حتی اگر با مسلمانان بدرفتاری کردند، تا حد امکان باید آنان را ببخشند مگر آن که چارهای جز دفاع و جنگ نباشد (طباطبایی ۱۴۱۸، ۱۶۳).
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت