به نظر می‏رسد با توجه به عصمت پیامبر، بحث از اینکه ایشان تا چه حد بر امور شخصی افراد ولایت دارند، بی مورد باشد. علامه طباطبایی درباره آیه «النبی اولی بالمؤمنین…» چنین می‌گوید:
«انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معنای آیه این است که پیامبر از خود آنان به خودشان اولویت دارد؛ و معنای اولویت، رجحان جانب پیامبر است هنگامی که امر دایر بین ایشان و دیگران شود. پس خلاصه اینکه هر چه مؤمن برای خودش قائل است، مانند حفاظت، محبت، مراقبت، بزرگی و به اجرا گذاشتن اراده، پس پیامبر از خودش به آن امر اولی است و اگر امر بین پیامبر و خودش در یکی از آنها دایر شود، جانب پیامبر بر خودش ارجحیت دارد.»[۵]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۳ ـ آیه‌هایی که در زمینه‌ی حکم پیامبر سخن می‏گویند
دسته سوم از آیه‌هایی که به مسؤولیت ‏سیاسی پیامبر می‏پردازند، ایشان را حاکم در میان مردم معرفی می‏کنند. این آیات به سه صورت در قرآن کریم مطرح شده ‏است: یک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر پیامبر را حکمیت بین مردم معرفی می‏کند: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقّ‏ِ لِتَحْکُمَ بَینْ‏َ النَّاس‏… ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم تا میان مردم به [موجب‏] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی…‏» (نساء/۱۰۵)
دسته‌ی دیگر، مقتضای ایمان را حاکم کردن پیامبر در امور اختلافی میان مؤمنان و تسلیم حکم وی بودن، می‏داند: «فَلَا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتی‏ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لایجَِدُواْ فی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا. ولی چنین نیست. به پروردگارت قَسَم که ایمان نمی‏آورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از حکمی که کرده‏ای در دلهای‌شان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند، و کاملًا سرِ تسلیم فرود آورند.» (نساء/۶۵)
دسته‌ی سوم، حکم ابتدایی پیامبر را در امور آنان نافذ دانسته و اختیار آنان را در این موارد سلب می‏کند: «وَ مَا کاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لهَُمُ الخِْیرََهُ مِنْ أَمْرِهِم‏… و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده‏اش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد…» (احزاب/۳۶) حکم در قرآن کریم، مربوط به قانون‏گذاری و تشریع است; زیرا حکم به ‏طور انحصاری در اختیار خداوند است: «وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شی‏ْءٍ فَحُکْمُهُ إِلی الله‏… و درباره‌ی هر چیزی اختلاف پیدا کردید، داوری‌اش به خدا [ارجاع می‏گردد].» (شوری/۱۰) اما گاهی نیز به کتاب و گاه به پیامبران نسبت داده شده است. از این رو، تشریع خداوند در قالب کتاب و کلام پیامبران، احکام کلی مورد نیاز مردم را بیان می‏کند; همان ‏طور که این آیه شریفه بر آن دلالت دارد: «…وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَینِ‏َّ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِْم‏… و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده، بیان کنی…» (نحل/۴۴)
امور حکومتی که به شرایط مختلف بستگی دارد و همین‏طور امور قضایی جزئی که بر طبق قوانین کلی در موارد مختلف صادر می‏شود، بر عهده‌ی پیامبر است: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقّ‏ِ لِتَحْکُمَ بَینْ‏َ النَّاس‏… ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم تا میان مردم به [موجب‏] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی…‏» (نساء/۱۰۵)
علامه طباطبایی‏ قدس سره در این باره می‏فرماید: «اطاعت از پیامبر دو جهت دارد: یکی جهت تشریع آنچه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحی می‏کند که همان تفصیل مجملات قرآن کریم و متعلقات و مرتبطات آن است; همان ‏طور که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر…». دوم، تصمیمات خودش است که مربوط به امر ولایت ‏حکومت و قضای اوست و خداوند متعال فرموده: «لتحکم بین الناس…» و این شامل تصمیماتی است که بر اساس ظاهر قوانین قضایی، بین مردم حکم می‏کند؛ و نیز تصمیماتی که در امور مهم به آنها حکم می‏کند و خداوند به او دستور داده که در آنها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله‏» که در مشورت، مردم را داخل کرده است; ولی در تصمیم‏ گیری، پیامبر را تنها ذکر کرده است.»[۶]
معنای حکمیت پیامبر
سیاق آیات با اختصاص آن به مورد قاضی تحکیم که در خصوص آیه ۳۶ سوره‌ی احزاب احتمال داده شده، منافات دارد; زیرا:
اولا همان گونه که از آیات روشن شد، دادن این حکم به پیامبر، همان حکم انحصاری خداوند است که به او تفویض شده و مورد آن، امور دین و جامعه‌ی مؤمنان می‏باشد. ثانیا در آیه «فَلَا وَ رَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتی‏ یُحَکِّمُوکَ…» (نساء/۶۵) نیز با رجوع به آیات قبل، می‏بینیم که ابتدا آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول…» قرار دارد و سپس به این مساله پرداخته شده که هرگاه به مردم گفته می‏شود به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی رسول بیایید، منافقان از رسول اعراض می‏کنند. آن گاه این حکم کلی درباره‌ی همه پیامبران مطرح گردیده است: «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله‏» (نساء/۶۴) و سپس آیه مورد نظر قرار گرفته است و مؤمنان را کسانی قلمداد کرده که هم پیامبر را در میان خود حاکم می‌گردانند; یعنی ملزم هستند که او را حاکم کنند؛ و هم از دل و جان به حکم او راضی وتسلیم هستند و در آیه بعد، یکی از احکامی را که احتمال داشت از سوی پیامبر صادر گردد، با این مضمون توضیح می‏دهد: «اگر ما به آنان دستور می‏دادیم که همدیگر را بکشید یا از شهر و دیارتان خارج شوید، جز عده‌ی اندکی آن را اجرا نمی‌‏کردند.»
ثالثا در آیه مورد استشهاد، برای حمل حکم پیامبر بر قاضی تحکیم ـ همان‏طور که قبلا هم توضیح داده شدـ، مساله روشن‏تر است; زیرا در آن‏ جا اصلا سخن از پذیرش یا عدم پذیرش نیست تا حمل بر قضاوت در امور شود؛ بلکه بحث در این است که هرگاه امر مبرمی از سوی خدا و رسول صادر گردید، مؤمنان از خود اختیاری ندارند; یعنی حتی اموری که به ‏طور عادی در اختیار خودشان است، با حکم خدا و رسول، از آنان سلب می‏شود. این مطلب، حکایت از این می‏کند که حکم پیامبر شامل همه دستورهایی است که ایشان در موارد مختلف داده‌اند و حتی عمل به این احکام، اعم از این است که او حضور داشته باشد یا نه و در صورت عدم حضور او نیز اگر مساله‌ای پیش آید که حکمش از سوی پیامبر صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.
۴ ـ آیه‌هایی که پیامبر را محور امور اجتماعی معرفی می‏کنند
محور بودن انبیا در ایجاد قسط در جامعه
قرآن کریم، یکی از اهداف بعثت انبیا را اقامه‌ی قسط در جامعه انسانی معرفی می‏کند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط…‏ ما پیامبران‌مان را با دلیل‌های روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت رفتار کنند.» (حدید/۲۵)
عدالت اجتماعی یکی از آرزوهای جوامع بشری در طول تاریخ بوده و هست و همه‌ی کسانی که به گونه‌ای اداره‌ی جامعه را بر عهده دارند یا می‏خواهند بر عهده بگیرند، آن را به مردم نوید می‏دهند و خداوند نیز پیامبران را با همین هدف به میان مردم فرستاده و ابزار لازم را نیز که عبارت از کتاب و میزان باشد، در اختیار آنان قرار داده است. (ناگفته نماند که قسط در مورد انبیا، دایره‏ای بسیار وسیع‌تر از آنچه مربوط به زندگی مادی انسان است، را شامل می‏شود.)
نکته‏ای که در آیه شریفه وجود دارد ـ و جزو سنت‏های تغییرناپذیر خداوند است ـ اینکه مردم در پذیرش هدایت تشریعی خداوند، مختارند. از این رو، رهبری پیامبران بر اساس ایمان تحقق می‏یابد نه بر اساس زور؛ و در این آیه نیز پس از تامین محورهای تحقق قسط در اجتماع که عبارت است از: رهبری معصومان و قانون، قیام به قسط بر عهده‌ی خود مردم گذاشته شده است. جالب اینکه قوه‌ی قهریه که یکی از ضروریات برای اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده و هدف از آن، نصرت پیامبران و خداوند بیان شده است: «…وَ أَنزَلْنَا الحَْدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْب‏ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیز. و آهن را که در آن برای مردم خطری سخت و سودهایی است، پدید آوردیم تا خدا معلوم بدارد چه کسی در نهان، او و پیامبرانش را یاری می‏کند. آری، خدا نیرومند شکست ناپذیر است.»
در نتیجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسیله‌ی پیامبران، پس از ایمان به آنان تحقق خواهد یافت و پیش از این مرحله ـ همان‏طور که گذشت ـ وظیفه‌ی آنان هشدار برای ایمان آوردن کافران و مشرکان است که خود، نوع دیگری از قسط است؛ زیرا در منطق قرآن کریم «…إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیم. به راستی شرک ستمی بزرگ است‏‏‏». از اینجا این پرسش نیز پاسخ داده می‏شود که چرا عده‌ای از پیامبران به رهبری مردم نپرداختند؟ علت آن را باید در عدم پذیرش ایشان از سوی اقوام مخاطب‌شان جست‏وجو کرد به گونه‏ای که شرایط تحقق یک جامعه‌ی مؤمن که تابع ایشان باشد، فراهم نگردید.
اجازه گرفتن از پیامبر هنگام شرکت در امور اجتماعی
در سوره‌ی نور، خداوند بر محوریت پیامبر در امور اجتماعی تاکید می‏کند و مؤمنان را کسانی قلمداد می‏کند که در این امور، تابع او هستند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذَا کَانُواْ مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ یَذْهَبُواْ حَتی‏ یَسْتَْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَْذِنُونَکَ أُوْلَئکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِّمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لهَُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیم‏. جز این نیست که مؤمنان کسانی‏اند که به خدا و پیامبرش گرویده‏اند، و هنگامی که با او بر سر کاری اجتماع کردند تا از وی کسب اجازه نکنند، نمی‏روند. در حقیقت، کسانی که از تو کسب اجازه می‏کنند، آنانند که به خدا و پیامبرش ایمان دارند. پس چون برای برخی از کارهای‌شان از تو اجازه خواستند، به هر کس از آنان که خواستی اجازه ده و برای‌شان آمرزش بخواه که خدا آمرزنده مهربان است.» (نور/۶۲)
این آیه شریفه، نقش رهبری مؤمنان را به پیامبر نسبت می‏دهد و تقدم امور اجتماعی بر امور شخصی را بیان می‏کند و تذکر می‏دهد که در امور اجتماعی، هیچ کس حق تک‏روی و عمل بر اساس رای خویش را ندارد و باید همه‌ی امور با اجازه‌ی پیامبر انجام گیرد. البته به پیامبر نیز سفارش می‏کند که اگر افرادی برای رفع گرفتاری‏های شخصی از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده; ولی این اجازه نیز به خواست ایشان بستگی دارد. در آیه بعد نیز به این محوریت، به گونه‏ای دیگر توجه شده و دعوت پیامبر به عنوان رهبر، غیر از دعوت دیگران تلقی گردیده و به آثار زیان‏بار مخالفت ‏با دستورهای ایشان که تحقق فتنه یا نزول عذاب می‌باشد، پرداخته شده است: «لاتجَْعَلُواْ دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُم بَعْضًا قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذًا فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یخَُالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبهَُمْ فِتْنَهٌ أَوْ یُصِیبهَُمْ عَذَابٌ أَلِیم‏. خطاب کردن پیامبر را در میان خود، مانند خطاب کردن بعضی از خودتان به بعضی [دیگر] قرار مدهید. خدا می‏داند [چه‏] کسانی از شما دزدانه [از نزد او] می‏گریزند. پس کسانی که از فرمان او تمرّد می‏کنند بترسند که مبادا بلایی به آنان رسد یا به عذابی دردناک گرفتار شوند.» (نور/۶۳)
علامه طباطبایی در این باره می‏فرماید: «خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به کاری از کارها است; مانند خواندن آنان به ایمان و عمل صالح و خواندن آنان برای مشورت در کارهای اجتماعی و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در کارهای دنیوی یا اخروی‌شان. پس همه‌ی اینها، خواندن از سوی پیامبر محسوب می‏شود.»[۷]
بدین ترتیب، با توجه به سیاق آیات، این احتمالات که مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند دیگر مردم باشد، یا مقصود از مخالفت از امر، در «فلیحذر الذین یخالفون‏» دستور خداوند باشد، منتفی می‏گردد؛ هر چند اگر این احتمالات را درست نیز فرض کنیم، صراحت آیات در محوریت پیامبر در امور اجتماعی، بر جای خود باقی است.
محور بودن پیامبر در امور مالی جامعه
از محورهای مهم در امور اجتماعی، امور مالی است. در اسلام، سه محور مهم برای تحقق عدالت اجتماعی در این بعد در نظر گرفته شده که هر سه در اختیار پیامبر به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زکات، خمس و انفال، این سه محور را تشکیل می‏دهد (هر چند صدقات و کفارات واجب و مستحب دیگری نیز در این زمینه مطرح است که بیش‌تر جنبه‌ی فردی دارند و قابل پیش‏بینی نیز نیستند).
خداوند پیامبر را متولی امور زکات قرار داده و از مؤمنان می‏خواهد به سهمی که از سوی خداوند و پیامبر به آنان داده می‏شود، راضی باشند: « وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُواْ مَا ءَاتَئهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قَالُواْ حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلی اللَّهِ رَاغِبُون‏. و اگر آنان به آنچه خدا و پیامبرش به ایشان داده ‏اند خشنود می‏گشتند و می‏گفتند: «خدا ما را بس است به زودی خدا و پیامبرش از کَرَم خود به ما می‏دهند و ما به خدا مشتاقیم» [قطعاً برای آنان بهتر بود].» (توبه/۵۹)
سهام افراد و نیز افرادی را که مشمول زکات هستند، پیامبر معین می‏کند. علاوه بر اینکه یکی از مصادیق آن، که فی سبیل الله است، هنگام مصرف نیز به سرپرست نیاز دارد. انفال و خمس نیز مانند زکات است؛ جز اینکه انفال، تنها ویژه‌ی خداوند است: «یَسَْلُونَکَ عَنِ الْأَنفَالِ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُول‏… از تو در باره غنایم جنگی می‏پرسند. بگو غنایم جنگی اختصاص به خدا و فرستاده‌ی [او] دارد …»
ولی در خمس، افراد دیگری نیز شریکند: «وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شی‏ْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُول وَ لِذِی الْقُرْبی‏ وَ الْیَتَامَی‏ وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیل‏ ‏… و بدانید که هر چیزی را به غنیمت گرفتید، یک پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان [او] و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان است…» (انفال/۴۱)
۵ ـ آیه‌هایی که مؤمنان را به ایمان به پیامبر فرا می‏خوانند
در قرآن کریم آیه‌هایی وجود دارد که مؤمنان را به ایمان به خداوند و رسول فرا می‏خواند. در بعضی از این آیات، خداوند و رسول هر دو ذکر شده‌اند:
«یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلی‏ رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِی أَنزَلَ مِن قَبْل‏… ای کسانی که ایمان آورده‏اید، به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاد، و کتاب‌هایی که قبلا نازل کرده، بگروید…» (نساء/۱۳۶)
هر چند این آیه نیز برای استدلال بر مطلوب کفایت می‏کند، ولی چون ممکن است ‏بر مراتب ایمان قلبی حمل شود، آیه‏ای را دراین باره می‏آوریم که مؤمنان را به ایمان به رسول فرا می‏خواند:
«یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِه‏ یُؤْتِکُمْ کِفْلَینْ‏ِ مِن رَّحْمَتِه‏ … ای کسانی که ایمان آورده‏اید! از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت خویش شما را دو بهره عطا کند…‏» (حدید/۲۸)
در این آیه، مؤمنان به ایمان به رسول دعوت شده‌اند و با توجه به اینکه آنان قبلا به خداوند، رسول او و کتاب ایمان آورده‌اند، در این آیه، نکته‏ای نهفته است. علامه طباطبایی در این باره می‏فرماید: «مقصود از ایمان به رسول، اطاعت کامل از او در آنچه دستور می‏دهد و آنچه باز می‏دارد، می‌باشد؛ چه حکمی از احکام شرع باشد یا از جهت ولایت امور امت، دستوری از او صادر شده باشد.»[۸]
آنگاه که این آیه شریفه را به ضمیمه‌ی آیات قبل که هدف از بعثت انبیا را اقامه‌ی قسط معرفی می‏کنند در نظر بگیریم و به نتیجه‌ی ایمان به رسول‌ـ که نوری از سوی خداوند است که به واسطه آن، مردم در دنیا حرکت می‏کنند ـ توجه کنیم، این مساله آشکارتر می‏شود که خداوند اطاعت کامل از پیامبرش را خواسته و او را حاکم بر امور مردم قرار داده است.
فصل دوم
مسؤولیت‌ سیاسی پیامبر در قرآن
رویکرد قرآن به جایگاه سیاست خارجی و روابط بین‌الملل در حکومت نبوی
روابط خارجی، به مجموعه‌ی روابط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی سیاسی ودیپلماسی میان دولت‌ها و ملت‌ها گفته می شود. تفاوت روابط خارجی با سیاست خارجی درآن است که سیاست خارجی به مفهوم امروزی خود، تنها به سیاست‌هایی گفته می شود که مجری آنها وزارت خارجه‌ی دولت‌ها باشد و از کانال آن وزارت پایه‌ریزی گردد. به دیگر سخن، سیاست خارجی عبارت است از سیاست یک دولت در کنش متقابل با دیگر دولت ها و ملت‌ها.
روابط دیپلماتیک هم عبارت از روابطی می باشد که بین دولت‌ها پس از شناسایی یکدیگر وتوافق در برقراری روابط، با اعزام نماینده ایجاد می شود. به بیان دیگر، روابط دیپلماتیک، شامل کلیه ارتباطات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است که بین دو یا چند دولت از طریق نمایندگی‌های دیپلماتیک دولت‌ها صورت می‌گیرد. پس روابط دیپلماتیک، به روابط میان دولت‌ها گفته می‌شود و شامل روابط میان ملت‌ها وسازمان های غیر دولتی نمی‌گردد. بنا براین، روابط خارجی مفهوم وسیع‌تری از سیاست خارجی و روابط دیپلماتیک دارد. هدف ما در این بخش، بررسی رفتار پیامبر درعرصه‌ی روابط خارجی به معنای وسیع کلمه است و شامل هر گونه روابط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دیپلماسی می‌گردد.
اهداف سیاست خارجی پیامبر
رسالت پیامبر که خاتم پیامبران است، دو ویژگی عمده دارد:‌ جهانی و جاودانگی؛ این دو ویژگی نشان می‌دهد که اسلام عقیده‌ای است فراتر از سرزمین یا سرزمین‌های خاص؛ بلکه به تمامی افراد با تفاوت‌های نژادی، قومی تعلق دارد. قرآن نیز بر این دو حقیقت تصریح دارد: «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَ نَذِیرًا وَ لَکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون. تو را به پیامبری نفرستادیم، مگر بر همه‌ی مردم مژده ‏دهنده و هشدار ‏دهنده؛ ولی بیش‌تر مردم ]این موضوع را[ نمی‏دانند.‏» (سبأ/۲۸) علت این عمومیت نیز این است که مبنای تشریع و احکام اسلامی فطرت انسانی است؛ لذا اختصاص به مکان خاصی ندارد. فطرت، روح، فکر و هدف مشترک آدمی، همواره جامعه‌ی بشری را به همگونی فرا می‌خواند؛ و چون جایگاه رسالت پیامبر فطرت و خواسته‌ی مردم بود، آرمان نهایی اسلامی، رسیدن به امت واحد بشری و از میان رفتن مرزهای جغرافیایی و به وجود آمدن کشور واحد جهانی، تحت حاکمیت قانون واحد الهی است.
در مورد انسان‌ها نیزگروه بندی‌های میهنی یا قبیله‌ای، در عین اینکه افراد یک کشور و یا یک قبیله را در یک مجموعه گرد می‌آورد و به آنها وحدت می‌بخشد، آنها را در برابر واحد دیگری قرار می‌دهد؛ لذا یکی از اهداف رسالت پیامبر، سرعت بخشیدن به روند تکاملی جامعه برای رسیدن به این هدف مطلوب است. اسلام با استراتژی دعوت به مکتب فطرت و ارائه‌ ایدئولوژی سازگار با فطرت و عقل، جوامع بشری را به سمت چنین جامعه‌ی جهانی و شکل گیری یک امت نزدیک می‌کند.
از این رو، هدف غایی پیامبر، دعوت تمامی مردمان آن روزگار به اسلام بود. پیامبر نه تنها باید مردم مکه، حجاز و شبه جزیره عربستان را به اسلام دعوت می‌نمود، بلکه می‌بایست طبق فرمان خداوند متعال، دعوت خویش را حتی به خارج از شبه جزیره، از ایران تا روم و مصر و حبشه و دیگر کشورهای وقت می‌رساند. از سوی دیگر، چون دعوت پیامبر جاودانی بود باید زمینه‌های آن نیز فراهم می‌شد.
نظام سیاسی اسلام در عصر پیامبر، از ساختار بسیار ساده‏ای برخوردار بود. پیامبر به عنوان رهبر دینی و سیاسی جامعه، مسؤولیت تمام امور را در دست داشت. او همچنان که مسؤولیت ‏سیاسی را به عهده داشت، مسؤولیت قضایی، اجرایی و نظامی را نیز عهده‏دار بود. سیستم اداری او از چند نفر کاتب و تعدادی اصحاب و یاران که معمولا در کنار او بودند و داوطلبانه و بدون برخورداری از عناوین رسمی انجام وظیفه می‏کردند تشکیل شده بود.
ساختار تصمیم‏ گیری مرکب بود از شخص پیامبر، وحی و مشورت. این ساختار به ایشان امکان می‏داد تا تصمیمات و برنامه‏ ریزی‏ها را در کوتاه‏ترین مدت انجام داده و در اجرای آنها نیز از سرعت فوق‏العاده‏ای بهره‏مند باشد. دیپلماسی‏ای که از مرکزیت این ساختار رهبری می‏شد، همانند سیاست‏های داخلی، در کمال سادگی و صراحت انجام می‏گرفت. از طرف دیگر، با توجه به ساختار تصمیم‏ گیری ویژه، اهداف و اصول حاکم بر سیاست ‏خارجی، ماهیت کاملا دینی و الهی به خود می‏گرفت؛ ‏به همین دلیل دیپلماسی پیامبر اسلام، دیپلماسی کاملا دینی بود.
دیپلماسی عصر پیامبر
دیپلماسی پیامبر را در سه سطح می‏توان تحلیل کرد:
الف ـ دیپلماسی با قبایل عرب و یهودیان;
ب‌ـ دیپلماسی با دولت‏های همجوار;
ج‌ـ دیپلماسی با قدرت‏های بزرگ ایران و روم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...