پایان نامه -تحقیق-مقاله – ۴-۳-۲ نظریه روانشناختی و جنبشهای اجتماعی – 10 |
همانطور که بیان شد در نظریه کنش متقابل نمادین، «خود» محصول ترکیب من فاعلی و من اجتماعی است. از اینرو نقش ارزشها و هنجارهای اجتماعی نیز در شکل گیری گرایشات و تمایلات افراد (من اجتماعی) مورد توجه قرار میگیرد. در واقع گروه مرجع عامل اساسی در شکلگیری من اجتماعی است چراکه از این طریق افراد به ارزیابی خویش با ارزشها و هنجارهای موجود در جامعه و گروه خودی میپردازند. از اینرو مید و دیگر نظریهپردازان کنش متقابل نمادین (نظیر کولی، بلومر، گافمن) با اصطلاحاتی چون من اجتماعی، خود آینه سان و غیره، شکلگیری گرایشهای مختلف اجتماعی و سیاسی را نتیجه کنش متقابل انسانها میدانند. به این معنی افرادی که با دارندگان گرایشهای سیاسی مختلف رابطه نزدیک داشته باشند، از آن ها متأثر شده، گرایش آنها را میپذیرند و به این طریق پروسه یادگیری، اجتماعی شدن مجدد و یا انتقال افکار و دیدگاه ها صورت میپذیرد. در نهایت میتوان گفت صاحبنظرانی که موضوع یادگیری اجتماعی را مطرح ساختهاند؛ بر این باورند که رفتارهای افراد در نتیجه یادگیری خصوصاً در چارچوب خرده فرهنگها و گروه های همالان شکل میگیرد. بنابرین نکته اساسی این است که رفتار افراد در طول روابط متقابل و یادگیری اجتماعی شکل میگیرد و منتقل می شود.
۴-۳-۲ نظریه روانشناختی و جنبشهای اجتماعی
در این رهیافت نظریات بسیاری نظیر سرکوب غرایز سوروکین، نظریه توقعات فزاینده، نظریه محرومیت نسبی و گزینش عقلانی مورد بررسی قرار میگیرد.
در نظریه سرکوب غرایز، سوروکین معتقد است که انسانها غرایزی دارند که باید ارضا شود. شرایط عادی جامعه شرایطی است که ارضای غرایز اکثریت بالای مردم یک جامعه را امکان پذیر میکند. هرچه شرایط جامعه در جهت ممانعت از ارضای غرایز انسانها تغییر کند، سرکوب غرایز در جامعه افزایش مییابد. نکته مهمی که سوروکین بر آن تأکید می کند، نقش ارزشها و هنجارهای اجتماعی در ارضای غرایز انسان است. از نظر سوروکین شرایط عادی جامعه شرایطی است که در آن هنجارهای اجتماعی بتوانند هم با شرایط و امکانات محیطی انطباق داشته باشند و هم در عین حال بتوانند غرایز اکثریت بالای انسانهای یک جامعه را ارضا کنند، تا زمانیکه در جامعه چنین تعادلی وجود دارد، احتمال وقوع انقلاب وجود ندارد (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۶۳). در نهایت شرایط انقلابی در صورتی به وجود می آید که نخبگان سیاسی حاکم شایستگی و توانایی رهبری جامعه را از دست داده باشند و نتوانند هنجارهای جامعه را به موقع اصلاح کنند. در نتیجه انطباق لازم بین هنجارها، محیط و نیازهای انسان از دست میرود و هنجارهای ناکارآمد افزایش مییابد و سبب افزایش سرکوب غرایز مردم میگردد (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۶۴). در واقع بر طبق نظر سوروکین محرومیت مطلق یا به عبارتی بیعدالتی مطلق به گرایش رادیکال (انقلاب) در جامعه منجر خواهد شد.
جیمز دیویس نیز نظریه توقعات فزاینده را تدوین کردهاست. از آنجا که تأکید وی بر وضعیت اقتصادی جامعه است، نظریه دیویس را در زمره نظریه های اقتصادی نیز قرار می دهند. وی برخلاف نظر سوروکین، معتقد است محرومیت مطلق به انفعال و عدم تحرک افراد جامعه و در نهایت محافظه کاری منجر خواهد شد. از اینرو فرضیه اصلی وی این است که هرگاه پس از یک دوره طولانی رشد اقتصادی و اجتماعی، یک دوره بازگشت سریع اتفاق بیفتد، احتمال وقوع انقلاب میرود. بر اساس این نظریه پایداری یا ناپایداری سیاسی در نهایت مربوط به وضعیت ذهنی و روانی مردم است (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۷۳). بنابرین بر طبق نظریه دیویس احساس بی عدالتی اقتصادی به تمایل به گرایش سیاسی رادیکال منجر خواهد شد.
مهمترین نظریه در این رهیافت نظریه محرومیت نسبی گر است. محرومیت نسبی به عنوان احساس نارضایتی از مقایسه و همسنجیهای منزجرکننده تعریف شده است. مفهوم محرومیت نسبی برای تبیین اینکه چرا افراد واکنشهای متفاوتی به مجموعه های خاصی از اوضاع و احوال نشان میدهند، گسترش یافته است. به طور دقیقتر شیوهای که افراد به مقایسه خود با دیگران میپردازند و احساسات مثبت یا منفی که در آنان ایجاد می شود؛ واکنشهای افراد را در موقعیتهای خاص جهت میدهد. بنابرین محرومیت نسبی عاملی کلیدی در تبیین واکنشهای متفاوت افراد در شرایط مشابه است (Sablonniere, Tougas & Debrosse, 2012: 777). نظریه محرومیت نسبی توسط تد رابرت گر در کتاب چرا انسانها شورش میکنند، به طور مفصل مطرح شده است. وی بیشتر به خشونت سیاسی پرداخته است. در نتیجه متغیر وابسته اصلی وی حجم و اشکال خشونت سیاسی است که میخواهد آن را بر اساس متغیر مستقل روانشناختی محرومیت نسبی تبیین کند (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۷۹). محرومیت نسبی به تعبیر «گر» یک احساس نارضایتی روانی حاصل اختلاف تصور ذهنی افراد از وضع مطلوب و امکان دسترسی به آن است. وی معتقد است هرچه میزان محرومیت نسبی برای گروهی بیشتر باشد پتانسیل خشونت سیاسی برای آن گروه بیشتر است. بر اساس این نظریه، محرومیت نسبی عامل نارضایتی مردم است؛ اگر این نارضایتی رفع نشود و به نارضایتی سیاسی تبدیل شود، آنگاه سبب خشونتهای سیاسی میگردد. دادههایی که «گر» ارائه می کند نشان میدهد که در جهان معاصر بسیاری از نارضایتیها در عین اینکه منشأ سیاسی نداشتهاند، تبدیل به نارضایتی سیاسی شدهاند (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۸۶). بنابرین «گر» در نظریه محرومیت نسبی خویش معتقد است هرچه محرومیت نسبی (احساس بی عدالتی) افزایش یابد، به تبع آن گرایش سیاسی انقلابی (گرایش سیاسی رادیکال) نیز افزایش خواهد یافت.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1401-09-29] [ 01:18:00 ب.ظ ]
|