قصه در خانواده‌ی یک پادشاه اتفاق میافتد، بنابراین در قصه فقط از یک طبقهی اجتماعی سخن به میان آمده است. پادشاه بیمار برای درمان نیاز به برگ ظلمات دارد. سه پسر پادشاه برای یافتن برگ اقدام میکنند. دو برادر اول انسانهایی خوشگذران و حسود هستند و به نوعی تجسم دیوان روی زمین که در نهایت هم به سزای اعمال خود میرسند؛ اما برادر کوچکتر فردی مصمم و باهوش است که به برگ ظلمات دست مییابد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

در قصه، هنگامی که بین دیوان و جوان درگیری ایجاد میشود و دیوان شکست می‌خورند، دیوان بعد از شکست مسلمان میشوند. با توجه به آن چه در مورد دیوان و مذهب زرتشت (رجوع شود به قصهی ۱۲) گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که این قصه، قدمتی دیرینه داشته؛ اما به تدریج با نفوذ اسلام دیوان نقطهی مقابل مسلمانان قرار گرفتهاند و شکست آنها به مسلمان شدن آنها میانجامد.
¨ آداب و رسوم
___________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_________________
عناصر روانشناسی
همانگونه که پیشتر هم گفته شد، اعداد به ویژه عدد سه که غالباً به صورت سومین فرزند خانواده دیده میشود، نقش مهمی در قصهها و تحلیل روانشناسانهی آنها دارند(رجوع شود به قصهی ۹۸). در این قصه شاهد تکرار عدد سه هستیم. سومین برادر به سوی ظلمات میرود و در راه سه دیو را تحت فرمان خود درمیآورد. از لحاظ روانشناسی رفتن به ظلمات، رفتن به سوی کشف ناخودآگاه است (رجوع شود به قصه‌ی ۳۰)؛ بنابراین میتوان چنین گفت که سومین برادر در اینجا دیگر ابرمن یا ناخودآگاه وجود آدمی نیست، بلکه قهرمانی به دنبال یافتن خود است. وی در این سفر ابتدا با سه دیو میجنگد، یعنی با نیروهای درونی که مانع رسیدن او به ناخوآگاه هستند. پس از آن به برگ ظلمات دست مییابد و در همین جاست که با دختری زیبا؛ یعنی با نیمهی دیگر وجودش روبهرو میشود و در پایان ازدواج این دو به معنای تکامل روانی قهرمان است.
در مورد دختری که خفته یا زندانی شده و قهرمان به نوعی آن را بیدار میکند و به زندگی برمیگرداند. دلاشو در کتاب زبان رمزی قصههای پریوار چنین میگوید:
در هریک از این قصهها و در بسیاری دیگر نیز، شاهزاده خانمها در قلب کاخهایشان به خواب فرورفتهاند، همانگونه که خاطرات در اعماق ناخودآگاهی غنودهاند. شاهزادهی پسر که آنان را از خواب بیدار میکند، خودآگاهی ماست که تصاویر اسلاف و نیاکان را که برای عمل و اقلام شاهزاده (خودآگاهی) ضروریاند، فرا میخواند. به دیگر سخن، هر یک از این پریرویان بیحرکت و ساکن، نمودار تصویری از نیاکان است که به حالت انفعالی در منزلگاه ناخودآگاهی مقام دارد. این ماهرو به ندای جفت مکمل خود؛ یعنی حصهی فاعل خودآگاهی، که هزار خطر به جان میخرد تا او را به چنگ میآورد، جان میگیرد. در مرتبهی رازآموزی، دختر زیبای خفته یا زندانی، نمایشگر صورتی مثالی متعلق به ناخودآگاهی جمعی قومی یا نوع بشر است و زمانی که پس از قرنها، دوباره جان میگیرد. برای آن است که جهتی خاص به هنر، دانش و اندیشهی حوزهی عظیمی از جهان بدهد (دلاشو، ۱۳۶۶: ۱۳۵- ۱۳۳).
باورهای عامیانه و خرافی
______________
سایر عناصر
_______
۳-۱۰۲-برگ مروارید
* خلاصه‌ی قصه
حاکم نابینایی بود که سه پسر داشت. پسرها هرکدام از یک مادر بودند. روزی درویشی به حاکم گفت که دوای چشم تو برگ مروارید است. پسرها به راه افتادند تا برگ مروارید را پیدا کنند. در میان راه بر لوحی نوشته شده بود که اگر هر سه برادر از یک راه بروند، هلاک میشوند. دو برادر بزرگ‌تر از راه چپ و برادر کوچک‌تر از سمت راست رفتند. دو برادر بزرگتر به شهری رسیدند و همانجا ماندند. برادر کوچکتر که اسمش ملک محمد بود، رفت تا به قلعهای رسید. قلعه متعلق به دیو بود. ملک محمد با کمک خواهر دیو وارد قلعه شد و با دیو کشتی گرفت و بر او غلبه کرد. دیو غلام حلقه به گوش ملک محمد شد. در راه دو قلعه دیگر هم بود که دو دیو در آنها ساکن بودند. ملک محمد دو دیو دیگر را هم غلام خود کرد. دیو سومی راه رسیدن به برگ مروارید را به ملک محمد نشان داد و به او گفت: «اول وارد ظلمات میشوی، بعد از آن به باغی میرسی، درخت مروارید آنجاست. بعد از چیدن برگ مروارید، اتاقی میبینی که چهل پله و چهل زنگ دارد با چهل پنبه زنگها را از کار میاندازی و وارد اتاق میشوی، دختری آنجا خوابیده، دو بوسه از گونه های دختر میگیری و باز میگردی». ملک محمد این کارها را انجام داد و بازگشت. آن سه دیو خواهران خود را به ملک محمد دادند. ملک محمد به دنبال برادرانش رفت و هر سه به سوی شهرشان راه افتادند . در راه برادران که به ملک محمد حسادت میکردند، او را در چاه انداختند. خواهر کوچک دیوها ملک محمد را از چاه نجات داد.
دو برادر بزرگتر به حاکم گفتند که ملک محمد را گرگ خورده است. حاکم هم مادر ملک محمد را زندانی کرد. ملک محمد و خواهر کوچک دیوها پنهانی به قصر آمدند. از آن طرف دختر صاحب برگ مروارید، وقتی فهمید که ملک محمد وارد اتاقش شده، بر قالیچه‌ی حضرت سلیمان سوار شد و در نزدیکی شهر حاکم رسید. دختر از حاکم خواست، کسی را که برگ مروارید را چیده، به نزد او بفرستد. دو برادر بزرگتر رفتند؛ اما نتوانستند نشانی درست بدهند. دختر تصمیم گرفت با حاکم بجنگد. حاکم به دنبال ملک محمد فرستاد. او را در اتاقش یافتند. ملک محمد نزد دختر برگ مروارید رفت. دختر وقتی او را دید، فهمید آورندهی برگ مروارید هم اوست. از ملک محمد خواست تا با او ازدواج کند. ملک محمد دو برادر و پدرش را جلو شیر و پلنگ انداخت و خودش نیز با چهار دختر عروسی کرد و حاکم شهر شد.
عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
___________
¨ کنشهای اساطیری
- سفر (رفتن به ظلمات)
(رجوع شود به قصهی ۱ و ۱۰۱ )
- اظهار عشق از سوی دختر
(رجوع شود به قصهی ۶۶ و ۱۰۱ )
- غلبه بر دیوان
(رجوع شود به قصه ۱۰۱ ) تنها تفاوت این قصه با قصهی ۱۰۱ در این است از تار موی جادویی خبری نیست.
- سخن گفتن با حیوانات
(رجوع شود به قصه ۷ )، در این قصه وقتی که ملک محمد میخواهد برادران و پدرش را مجازات کند از شیر و پلنگ میپرسد که چند روز است غذا نخوردهاند، آنها هم جواب می‌دهند و ملک محمد هم برادران و پدرش را به عنوان غذا جلو آنها میاندازد.
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
- دیو
(رجوع شود به قصهی ۱۲ )
- برگ مروارید (گیاهان مقدس )
(رجوع شود به قصهی ۲۸)
-عدد چهل
(رجوع شود به قصهی ۸)، در این قصه هم چند بار عدد چهل تکرار میشود چهل پله، چهل زنگ، چهل پنبه وچهل گره تنبان دختر.
عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه هم از لحاظ ساختار و هم موضوع شبیه به قصهی ۱۰۱ است. در این قصه هم حاکم نابینایی پسران خود را به دنبال برگ مروارید میفرستد. دو برادر بزرگ حاکم به شهر میروند و آنجا مشغول کار میشوند و تنها برادر کوچک به برگ مروارید دست مییابد. تنها تفاوت این قصه با قصهی ۱۰۱ در این است که در این قصه، درویشی به حاکم راه درمان را میگوید و در قصه ۱۰۱ طبیب راه درمان را برگ ظلمات تجویز میکند. دیگر این که در پایان این قصه، ملک محمد دو برادر و پدرش را جلو حیوانات درنده میاندازد؛ اما در قصهی ۱۰۱ فقط دو برادر قهرمان به مجازات میرسند. در واقع میتوان چنین گفت که این سه تن در این قصه، تجسم همان سه دیوی است که ملک محمد با آنها کشتی گرفته و آنها را مغلوب کرده است. نکته دیگر اینکه ازدواج با چهار دختر به نوعی حق ازدواج مردان در اسلام با چهار زن را به ذهن تداعی میکند.
¨ آداب و رسوم
________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
____________
عناصر روانشناسی
همان‌گونه که گفته شد این قصه هم از لحاظ ساختار و هم از لحاظ محتوا شبیه به قصه‌ی ۱۰۱ است.
باورهای عامیانه و خرافی
___________
سایر عناصر
___________
۳-۱۰۳-بزبزکان
* خلاصهی قصه
روزی، بزبزکان میخواست به صحرا رود و علف بخورد، به همین دلیل به بچههایش شنگول، منگول و کله پا گفت که در خانه را محکم ببندند.گرگ که همان نزدیکیها بود، آمد و بچه ها رافریب داد. وارد خانه شد و شنگول و منگول را خورد، کله پا چون کوچک بود در تنور پنهان شد. وقتی بزبزکان به خانه آمد، کله پا از تنور بیرون آمد و ماجرا را تعریف کرد. بزبزکان پیش آهنگر رفت و شاخها و دندانهایش را تیز کرد و به جنگ گرگ رفت. بزبزکان با شاخ به شکم گرگ زد و شکم آن را پاره کرد. شنگول و منگول از شکم گرگ بیرون آمدند. مادرشان آنها را به حمام برد، تمیز کرد و به آنها گفت که دیگر حق ندارند، در را به روی کسانی که نمی‌شناسند، باز کنند.
عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
____________
¨ کنشهای اساطیری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...