بررسی تطبیقی درآراءمبناگرایانه شیخ اشراق وعلامه طباطبایی۲ |
هرکس که راه خدامی پوید ، به یقین مرادرآنچه به عنوان علم الانوار ازآن یاد کردم ودرهمه آنچه برآن مبتنی است ، مساعدت می کند .( سهروردی،۱۳۵۶ ،۱۰)
شیخ بانبوغ فلسفی اش به نقدمشائیان پرداخته ودربرابر مخالفین فلسفه ، مکتب اشراق رابنیان نهاد. به طورکلی می توان حرکت های مخالف باجریان مشاء رادرسه رویکرد کلی مشاهده کرد :
رویگردانی ازفلسفه و روی آوردن به عرفان . شخصیتی مانند غزالی درراس این رویکرد جای دارد.
رویگردانی ازفلسفه وروی آوردن به کلام درعمل ، همراه با بهره گیری از فلسفه برای کلام وآموزه های کلامی . فخر رازی شخصیت بارز این جریان است.
باقی بودن وتاکید براصل لزوم فلسفه ، درعین روی گردانی ازفلسفه مشاء، که شیخ اشراق نماینده شاخص این رویکرداست . (یزدان پناه،۱۳۸۹ ، ۲۶)
سهروردی ، براساس شهودات درونی خود ازحکمت حقه وخمیره واحد آن ارائه می کند ومعتقداست تمام حکمایی که پیش از ارسطو دریونان وجود داشتند وهمه آنان که درهند، فارس، بابل ویا جاهای دیگر می زیستند، درواقع یک حکمت حقیقی داشتند.امروزه نیز بحثی رامطرح کرده اند به نام «حکمت یا خرد جاویدان» یا«حکمت کلی جهان» که کربن هم چند جا آن راتکرار می کند ، به نظر می رسد بااین بحث سهروردی درباره «خمیره واحدحکمت» بایدنوعی تشابه داشته باشد.
شرط حکمت حقه ازنگاه سهروردی این است که آدمی بتواند باریاضت کشیدن وپرهیز از دنیا وبی رغبتی به آن، به مقام تجردوخلع بدن باریابد تابه عالم بالا متصل شود وحقایق را با چشم دل ببیند ، و بتواند باآن معرفت بخش آسمانی ، یعنی همان رب النوع انسان ، همنشین شود وازاوبهره گیرد.
شیخ اشراق درجاهای متعددی به لزوم این شرط برای رسیدن به حکمت حقه تصریح می کند . برای نمونه ، وی درتلویحات چنین می نویسد :
مادامی که ملکه خلع بدن وترقی [به عالم بالا] برای انسان حاصل نشود ، ازحکما شمرده نخواهدشد. به این فیلسوف نماهای [مشائیان] آشفته مغز ودلبسته به ماده ننگرید ؛ حقایق فراترازچیزی است که آنها می گویند .( سهروردی، ۱۳۵۶ ، ۱۱۳)
باتوجه به مبنای شیخ اشراق ، عقل وشهود به ساحت های یکدیگر راه دارند ؛ زیرا راه ذوق و راه عقل هردوگشوده است و از این رو ، باید پذیرفت که شهود وعقل ضد یکدیگر نیستند.عارفان اسلامی نیز معتقدند« اصل عدم تناقض» و«قوانین عام عقلی» درشهودات آنها حاکم است .
۲ .معرفت شناسی شیخ ومبناگرایی
معرفتشناسى، دانشى است که درباره معارف انسان بحث مىکند. بحث از تعریف علم، تقسیمبندىهاى مختلف علم، ویژگىها و ملاکهاى هر یک از اقسام شناختها، نحوه حصول و تحقق ادراکات، اقسام تصورات و تصدیقات، ملاک صدق و کذب قضایا و…در زمره مباحث معرفتشناختى قرار مىگیرند.مسأله علم و معرفت نه تنها براى متفکر امروز قابل توجه و تأمل است، بلکه براى اندیشمندان پیشین و از جمله شیخ اشراق نیز قابل طرح بوده است. البته سهروردى بحث منسجم و منظمى از معرفتشناسى ارائه نمىدهد، اما در جاى جاى آثار وى، مسائل و نکات بسیارى در باب معرفت به صورت پراکنده آمده است،که با تنظیم و تحلیل آن، مىتوان نظام معرفتشناختى وى را ارائه نمود.
گام نخست در معرفتشناسى سهروردى این است که وى شکاکیت مطلق را رد مىکند. بر پایه نظر او، شک مطلق –شک دکارتى_ نامعقول به نظرمی رسد و در صورت عروض چنین شکى، راه برون رفت عقلانى براى آن وجود ندارد.( محمد فنایی اشکوری ،۱۳۸۴،۴۹)
او براى نفى شکاکیت مطلق، این پرسش را طرح مىکند که آیا شکاک نظر خود را حق مىداند یا باطل، و یا در حقیقت و بطلانش شک دارد؟ اگر نظر خود را حق مىداند پس به حقى اعتراف کرده ودر نتیجه، شکاک مطلق نیست. اگر آنرا باطل مىشمارد مدعاى خود را نفى کرده است. و در صورت سوم، باید از او پرسید: آیا در شکش شک دارد یا یقین؟ اگر یقین دارد به حقى اعتراف کرده است، و اگر در شکش نیز شک دارد بحث با او بىحاصل است و از راه عملى، باید حقیقت را براى او روشن نمود .( سهروردی، ۱۳۵۶، ۲۱۲)
لازمه نفی شکاکیت این است که انسان در هیچ حالی بدون معرفت یقینی نیست . از این رو گام دوم در معرفت شناسی سهروردی اذعان به وجود معارف بدیهی است ؛معارفی که صدق آن ها ضروری است و تصدیق آن ها متوقف بر هیچ امری نیست . اگر هر معرفتی مبتنی بر معرفتی دیگر باشد تسلسل لازم می آید . اگر چنین معارف بنیادین و آغازینی نباشد هیچ نوع معرفتی ممکن نخواهد بود . از این رو به نظر او بدیهیات ،یقینی و مبداء علوم هستند . سهروردى در تلویحات ، صریحا به قابل اهمیت و ضرورى بودن این مبحث اشاره کرده است.
۲-۱ علم ازمنظرشیخ
شیخ اشراق انسان را واجد دو قسم علم می داند:حصولى و حضورى. پس از پذیرش این دو قسم از آگاهى براى انسان، باید سراغ تعریفى از علم رفت که شامل هر دو قسم از علم بشود.شیخ در تلویحات به چنین تعریفى اشاره کرده است و شمول آن را نسبت به علم حضورى و حصولى متذکر شده است و مىنویسد:
تعقل یا علم همان حضور شىء براى ذات مجرد از ماده است یا به عبارت دیگر، عدم غیبت شىء براى ذات مجرد از ماده مىباشد و این تعریف اتمّى است؛چرا که هم شامل ادراک ذات است و هم ادراک غیر. (سهروردی، ۱۳۵۶، ۷۲)
شیخ اشراق درتعریف علم حصولی می گوید:
انسان واجدقسمی علم است که درآن ، وقتی چیزی راادراک می کند،این آگاهی وادراک به واسطه حصول مثال یاصورت آن واقعیت وشیء می باشد.چنین علمی راعلم مثالی یا حصولی می نامند.به عبارت دیگر،ادراک حصولی، آن است که مدرک، صورت مدرک به خویشتن پذیرد. (همان، ۷۲)
یکی از تقسیمات اساسی، تقسیم علم به حضوری و حصولی است . شیخ اشراق علم نفس به خود و حالات خود را علم حضوری می داند . هم چنین ادراک بدن ،وهم و خیال را علم حضوری دانسته و نیز علم انسان به احساسات خود را علمی حضوری قلمداد می کند .[۵۹]
تقسیم دیگر ، همان تقسیم شایع میان ادراک حسی و ادراک عقلی است . از دیدگاه اشراقی ، وجود حقیقی همان وجود نفس یا روح یا نور در مراتب مختلف آن است . بنابراین ، معرفت حقیقی ، همان معرفت های حضوری و اشراقی است که نفس مستقیماً به مشاهده پدیدارهای عالم ، نایل می شود . اما به طور موقت ، عوامل و داعیه هایی وجود دارد که ارتباط معرفتی میان نفس و عالم حسی را به بار می آورد . طریق اتصال و ارتباط نفس با امور محسوس ، همان است که به ادراک حسی موسوم است . اعتراف به وجود عالم حسی ، مستلزم آن است که وسیله ادراک آن نیز وجود داشته باشد . موضوع ادراک های حسی ، امور جزئی اند نه امور کلی . درفلسفه اشراق ، منشاء قوای ادراکی ، نفس [نور] است ؛ بنابراین ، باز هم در این نوع معرفت ها ، نور حضور دارد و بر اتصال جسم و حواس آن با عالم عینی [محسوس]، نظارت می کند .
از دیدگاه حکمت اشراقی ، حقیقت علم و ادراک «نور» است . چنانکه در حدیث آمده است :«العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء » ، نور ظاهر بالذات و مظهر غیر است . همانگونه که نور دارای مراتب شدید و ضعیف است ، علم نیز مراتب دارد . (سهروردی،۱۳۵۶ ، ج۲، ۱۰۶)
۲-۲٫ ماهیت ومنشامعرفت
ازمسائل مهم درمعرفت شناسی ، شناخت ماهیت ومنشاء آن می باشد. به عقیده برخی از نویسندگان ، در فلسفه اشراق دو دیدگاه درباره معرفت وجود دارد : دیدگاه نخست که حالت موقت و گذرا دارد ، همان است که فارابی و بوعلی در مورد ادراک حسی و عقلی بیان داشته بودند ، اما دیدگاه دوم ، معرفت را ادراکی مستقیم و اشراقی (شهودی) معرفی می کند .
نفس انسان حیات خود را با برقراری اتصال و تماس با جسم آغاز می کند و باید با همان اشیای خارجی ارتباط معرفتی برقرار کند و ساز و کار این ارتباط معرفتی ، همان ادراک حسی است که تجرید و تعقل (ادراک عقلی) را در پی دارد . ( ابوریان ، محمد علی ، ۱۳۷۲، ۲۸۳)
اما به لحاظ وجود شناسی و متافیزیک ، از دیدگاه فلسفه اشراقی ، نور و وجود و ظلمت ، لا وجود و عدم است . جسم مادی ، ظلمت و عدم است و در واقع ، وجود اعتباری است نه حقیقی . وجود حقیقی فقط از آن انوار است . ادراک اساسی و مستقیم ، پس از تجرد نفس از جسم ، به شیوه ای شهودی حاصل می آید . در این جا نیز پای چیزی معادل «عقل فعال» [۶۰] به میان می آید که حتی در معرفت و ادراک موقت (حسی و تعقلی) حضور دارد .
شیخ اشراق ، در مواضع متعددی از حکمه الاشراق بیان می دارد که چگونه از هیکل مادی جدا شده و انوار عالی و مسلط بر هستی را که از هیاکل خود منسلخ شده اند ، مشاهده کرده است . (نصر سیدحسین ، ۱۳۵۴، ۸۰-۷۹)
شیخ می گوید :
نور مدبر پس از تجرد از جسم می تواند مستقیماً ادراک کند . از این رو متألهان ، یعنی اصحاب ریاضات و مجاهدات ، انوار مجرده را مشاهده کرده اند ، البته پس از انسلاخ از بدن . هر که در راه خدا ، حق جهاد را ادا کند و ظلمات را مقهور سازد [یعنی قوای بدنی را ] انوار عالم اعلی را کامل تر از دیدنی های این جهان مشاهده می کند .
پس نورالانوار و انوار قاهره با رؤیت نور اسفهبد [نفس ناطقه] مرئی اند و هر کدام از آن ها مرئی دیگری است و انوار مجرده همگی بینا می باشند ، و بینایی آن ها به عملشان باز نمی گردد ، بلکه علم آن ها به بینایی آن ها باز می گردد . هرچه در بدن است سایه نور اسفهبد است و هیکل (جسم) طلسم آن است.[۶۱] (سهروردی، ۱۳۸۸ ، ۲۴۱)
شیخ اشراق معرفت را از دو طریق ممکن می داند و این مهم ترین تقسیم بندی ادراک است که مکتب او را متمایز می گرداند :
الف- طریقی طبیعی و معمولی که در آن ، امور محسوس ادراک می شوند و سپس عقل به کمک عقل فعال [روح القدس]صورت های معقول را از آن ها تجرید می کند . ادراک حسی و ادراک عقلی این گونه اند ؛
ب- طریق عالی (معرفت و ادراک اشراقی) که در آن ، عقل پس از تجرد نفس از بدن به مشاهده می پردازد . موضوع این نوع معرفت ، انوار مجردی اند که به ادراک حسی یا عقلی ، قابل درک نیستند و فقط از طریق اشراقی حضوری به دست می آیند و همین طریق مقبول مکتب اشراق است . (همان، ۳۰۶-۳۰۵ )
شیخ اشراق ، ابزار علم و ادراک را عقل و حس می داند ، البته حس را به حس ظاهر و حس باطن تقسیم می کند . عقل [قوه عاقله] را جوهری می داند که نه جسم است و نه در جسم ، بلکه جسم را تدبیر کرده و می تواند معقولات را ادراک کند . عقل می تواند چیزی محسوس را معقول گرداند و عوارض وجود مادی را از آن جدا سازد و صورت معقول بسازد . (سهروردی،۱۳۵۶ ، ج۳،۳۱-۲۶)
تصویری که سهروردی از قوای ادراکی نفس انسان به دست می دهد با اندکی تغییر ، همان طبقه بندی فیلسوفان مشائی است . این تغییر اندک ، در مورد نقش متفاوت عقل یا نور ، در هر یک از قوای گوناگون است . در نفس دو گونه قوه است : یکی قوای نور ، یعنی حواس ظاهر و باطن ؛ و دیگری قوای ظلمت
باتوجه به گفتار شیخ اشراق ، ارتباط تنگاتنگی بین هستی شناسی و معرفت شناسی اومشاهده می شود.شیخ منشاء معرفت رانور می داند واین نور است که به ادراک می پردازد.همانطور که شیخ درهستی شناسی ، تکیه اش برنوراست ، درمعرفت شناسی نیز بسترمناسبی برای حضورنورمی سازدومنشاءمعرفت رانیزنور دانسته ومدرک – نفس – رانیز نور می داند.لذامی بینیم که معرفت رانیز نورمعرفی می کند،ومویداواین حدیث است که «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» .
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-03-22] [ 01:56:00 ب.ظ ]
|