اضطراب وجودی، شکل سازندهای از اضطراب بهنجار است که میتواند محرکی برای رشد باشد. به این معنا که اضطراب را به گونهای تجربه میکنیم که به طور فزایندهای موجب آگاهی ما از آزادی و عواقب پذیرش و یا رد این آزادی میگردد. ما میتوانیم از طریق محدود زندگی کردن و در نتیجه کاهش انتخابهایمان، اثر اضطراب را تقلیل دهیم. به هر حال پذیرفتن زندگی جدید، به معنای پذیرش اضطراب است و زمانی که اضطراب را نادیده گرفته و به عبارتی آن را دور میزنیم باید بهای زیادی برای آن پرداخت نماییم (نقیائی و همکاران ، ۱۳۹۲).
وجودگرایان سر منشأ تمامی هیجانهای دیگر انسانی از جمله افسردگی را ناشی از نحوه مواجهشدن فرد با این احساس اصیل انسانی یعنی اضطراب میدانند (نظری و ضرغامی، ۱۳۸۸).
وجودگراها معتقدند بسیاری از مشکلاتی که مراجعین با آن روبرو هستند، پیامدهای طبیعی زیستن در جهان و مواجهشدن با چالشها و محدودیتهای ذاتی نهفته در موقعیتهای انسانی است. اگرچه زندگی سخت و پیشبینیناپذیر است اما اغلب ما میتوانیم با تکیه بر تواناییهای خود یا کمک گرفتن از دیگران راه مواجهه و مقابله با شرایط دشوار را یاد بگیریم؛ اما بالاخره دیر یا زود بسیاری از ما در تواناییهایمان برای درک ماوقع و پاسخ به نیازهایی که به ما تحمیل شده است در میمانیم و در مقابله با موانع خود را محاصرهشده و ناچار میبینیم؛ در این شرایط اضطراب نه یک پاسخ غیرطبیعی که واکنشی واقعبینانه و سازگار محسوب میشود که به جای تلاش برای انکار یا نادیده گرفتنش باید مورد توجه قرارگرفته و پیامش درک شود (نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹).
۲-۵-۲-۱- درمان وجودی:
مشاورینی که از دیدگاه وجودی به رواندرمانی مینگرند، بر مسئولیت شخص مراجع در زنده کردن خود واقعیاش تأکید دارند. تفکر وجودی به این امر اشاره دارد که تفاوت واقعی انسانها با سایر موجودات در این است که انسانها ظرفیت و توانایی لازم برای خود راهبری و ارائه رفتارهایی آگاهانه و ارادی را در اختیار دارند. به همین سبب لازم نیست که افراد مانند اشیایی منفعل قربانی فشارهای اجتماعی، محرکهای محیطی و نیازهای غریزی خود باشند. وقتی مراجعی به بحران وجودی دچار شده باشد، وظیفه مشاور این است که با حمایت و یاریرسانی او را تحریک به تلاش کند، تلاشی که از طریق آن بتواند کنترل هستیاش را در دست گیرد. در فرایند تغییر، مراجع باید نیروی لازم را از طریق اعتماد به مرجع قیاس درونیاش کسب کند و ابراز اصلی در این راه چیزی نیست جزء خواستن مراجع. مشاور علت اصلی ایجاد تغییر در مراجع نیست و از تکنیک تعیینشده خاصی هم در این زمینه استفاده نمیکند. باید اشاره کرد که نیاز اصلی مراجع در فرایند ساخت مجدد خود[۱۴۹]، بهره بردن از رابطه مشاورهای خاصی است که در آن مشاور فردی است باتجربه و همدل که تلاشهای مراجع را در جهت یافتن صحیح ارج مینهد (کوری،۱۹۳۷، شفیع آبادی و حسینی، ۱۳۹۰).
درمانهای پدیدار شناختی و وجودی به وجود از منظر رابطهای توجه کردهاند (هالینگ[۱۵۰] و نیل[۱۵۱]، ۱۹۸۹؛ نقل از اوتنز[۱۵۲] و هانا[۱۵۳]، ۱۹۹۸) و از واژه میان ذهنی[۱۵۴] برای اشاره بر اینکه چگونه در سطح بنیادین، بشر در عین جدا بودن، به هم پیوسته و متصل هستند، استفاده میکند (هاسرل، ۱۹۳۶، ۱۹۷۰؛ نقل از اوتنز و هانا، ۱۹۹۸) و درعینحال همیشه متوجه نیازهای درمانی هر یک از مراجعان به تنهایی است.
در درمان وجودی عقیده کلی و یا پنداشت شناختی وجود دارد مبنی بر اینکه افراد معانی شخصی و منحصربهفرد خود را میسازند و اینکه این معانی عمیقاً زندگیشان را متأثر میسازد (ریسکایند[۱۵۵]، ۱۹۹۵؛ نقل از اوتنز و هانا، ۱۹۹۸). لذا میتوان گفت درمان عبارت است از تسهیل جستجوی معنا و هدف در زندگی، ارتقای روابط و کمک به بیمار برای توسعه افکار و نگرشهای انطباقی (کیسان و کلارک،٢٠٠٢) و احساس معنا و آرامش ذهنی که میتواند به عنوان نقطه پایانی عمومی درمان تعبیر شود (موراتا و موریتا،٢٠٠۶).
برای وجودگرایان درک یک فرد به معنای مطالعه جهان او به تفصیل و عمیق است (اوتنز و هانا،١٩٩٨)، لذا از این منظر مشخصه سلامت وجودی میتواند یک جهتگیری درونی و برونی سیال و روان باشد با معانی آکندهای در درون و بیرون خویشتن (فرانکل،۱۹۶۷، هایدگر،۱۹۲۷؛ نقل از بهمنی و همکاران، ۱۳۸۹)، همچنین در فرایند درمان از مکانیزم استدلال منطقی و مناظرهای، سود میبرد که به موجب آن بر هشیاری و آگاهی مراجع بسیار تأکید میشود (هنا، ۱۹۹۴، هنا و اوتنز،۱۹۹۵).
بنابرین درمان وجودی در فضایی تفسیری و رابطهای عمل می کند (اسپینلی، ۲۰۰۷) و هدفش اختیار دادن به مراجعین برای داشتن شجاعت و آزادی برای حرکت از وضعیت ناخوشایند کنونی به سمت پذیرفتن و در آغوش گرفتن خطرات خلق یک آینده مطلوب است. این هدف درمانی عمدتاً از طریق مواجهههای موثق و اصیل به دست میآید و ناگفته پیدا است که درمان وجودی نمیتواند از درمانگر به عنوان یک فرد جدا باشد و درمان را میتوان به عنوان بودن و حضور درمانگر نیز تعریف کرد (داپلاک ۱۹۹۷، نقل از ونگ و ونگ[۱۵۶]،۲۰۱۳).
هدف اصلی در درمان وجودی این است که مراجعین، شیوه صحیح تری را در زندگی دنبال کنند. بدان معنا که به آن ها کمک کنیم تا افراد مسئولی باشند، ارزشهایشان را خودشان انتخاب کنند، اهدافشان را بیابند، تعریف کنند و بر آن اساس زندگی نمایند. مشاورین سپس باید، مراجعین خود را در انجام کارهایی که بر اساس اهداف و ارزشهایشان بنا شده است تشویق و حمایت کنند (کوری،۱۹۳۷، شفیع آبادی و حسینی، ۱۳۹۰).
در این راستا کرنی[۱۵۷] (٢٠٠٠) رنج را به عنوان «تجربه ناشی از آسیب به کلیت فرد[۱۵۸]» میداند که در عمق روان فرد اتفاق میافتد، بنابرین شفابخشی[۱۵۹]، تحت شرایط تحمیلی و به اجبار رخ نمیدهد بلکه در محیط امن و مطمئنی که مؤلفههای اصلی آن همدلی، شفقت و مراقبت از افراد است، صورت میگیرد. این فرایند به بیمار آزرده و رنجیده اجازه میدهد به آزادی درون ذات خود را مشاهده کند و رنجها و دردهایش را دریک فضای شفابخش، بیرون بریزد (نقل از لی می[۱۶۰] و ویلسون[۱۶۱]، ٢٠٠٨).
سه وظیفه درمانی بر عهده درمانگر است: ۱) کمک کردن به درمانجو در تشخیص دادن این موضوع که آن ها در فرایند درمان به خودی خود کاملاً حضور ندارند و بدانند که این حالت میتواند آن ها را خارج از درمان محدود کند. ۲) حمایت کردن از درمانجویان در روبرو شدن با اضطرابهایی که مدت طولانی از آن ها اجتناب کردهاند و ۳) کمک کردن به درمانجویان در بازنگری خود و دنیای خویش به صورتی که اصالت بیشتری را در ارتباط با زندگی پرورش دهند. افزایش آگاهی هدف اصلی درمان وجودی است طوری که به درمانجویان امکان میدهد دریابند که امکانات دیگری هم وجود دارند که قبلاً تشخیص داده نمیشدند. درمانجویان به این شناخت میرسند که قادرند تغییراتی را در نحوه بودن خویش در این دنیا ایجاد کنند (کوری، ۲۰۰۵).
۲-۵-۳ شباهت و تفاوت دیدگاه شناخت درمانی بک با رویکرد وجودی:
[سه شنبه 1401-09-29] [ 01:26:00 ب.ظ ]
|