کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



جستجو



 



این جدول نشان دهنده ارتباط معنی دار آماری بین وضعیت زندگی و نمره SGA بود. بطوریکه بیمارانی که با همسرو فرزندان خود زندگی میکردند به میزان بیشتری نسبت به سایر گروه ها به سوتغذیه شدید مبتلا بودند و افرادی که تنها زندگی می کردند کمتر دچار سوءتغذیه شدید بودند ( ۰۰۰/۰P=). این نتایج با یافته های مطالعه ی الهربی مطابقت دارد . این مطالعه در عربستان با هدف بررسی وضعیت تغذیهای بیماران همودیالیزی با بهره گرفتن از ابزار SGA نشان داد با افزایش تعداد افرادی که بیمار با آنها زندگی میکند، سوءتغذیه نیز شدّت پیدا میکرد( ۰۰۳/۰P<) (39).
دانلود پایان نامه
نتایج مشابه در مطالعات تاییم و همکاران(۱۶)، جاناردهان و همکاران(۱۲)، پورنیازی و همکاران(۱۸) نیز یافت شد. این محققان معتقدند بیمارانی که تنها زندگی میکنند به دلیل نداشتن عوامل تنشزا مانند مسئولیتهای اقتصادی یا مالی به میزان بیشتری امکان توجه به خود را داشته و از وضعیت تغذیه ای بهتری برخوردارند.
عکس مرتبط با اقتصاد
همچنین جدول شماره۳ بیانگر این است که اکثریت بیمارانی که سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند در گروه بیمارانی با درآمد زیر ۰۰۰/۵۰۰ تومان بودند(۶۷%) و با افزایش درآمد تعداد بیمارانی که از شرایط بهتر تغذیه ای برخوردار بودند بیشتر می شد، بطوریکه با درآمد بین ۰۰۰/۵۰۰ تا ۰۰۰/۰۰۰/۱تومان، ۷/۲۱ درصد از واحدهای پژوهش تغذیه طبیعی داشتند. هر چند این تفاوت از نظر آماری معنی دار نبود(۶۴۲/۰P<). این یافته مشابه نتایج مطالعات الهربی، تاپی والا و همکاران و اصحابی و همکاران بود که نشان دادند با داشتن درآمد پایین بیماران بیشتر دچار سوءتغذیه شدید می شدند(۱۷و۳۹و۵۳). به اعتفاد این پژوهشگران سلامت جسمی و ذهنی لازمه ی کسب در آمد و اشتغال به کار است . بنابراین بدیهی است بیمارانی که عملکرد جسمی و شناختی بالاتری دارند در آمد بالاتری نیز داشته باشند. از طرف دیگر ، اشتغال و درآمد کافی میتواند به حفظ سلامت فرد کمک نماید. زیرا
وضعیت اقتصادی مطلوب بیماران موجب سهولت دسترسی آنها به سیستم های خدمات بهداشتی درمانی شده و امکان مراقبت بهتر و تأمین تغذیه مطلوب را برایشان فراهم میکند. بنابراین بیماران با درآمد بالاتر دغدغه های مالی کمتر داشته و درگیریهای روحی- روانی و جسمی کمتری برای تأمین مخارج سنگین درمان و تغذیه خود خواهند داشت(۷و۵۴و۹۰). بهبود وضعیت تغذیه ای بیمار دیالیزی تا حدود زیادی به داشتن برنامه غذایی مناسب و استفاده از مواد غذایی مقوی و مناسب ارتباط دارد که تأمین آنها به وضعیت اقتصادی مطلوب بیمار بستگی دارد(۹۱). وضعیت اقتصادی نامناسب ممکن است دسترسی بیمار به امکانات تغذیهای مناسب را محدود نماید(۹۲) . پژوهشگر معتقد است که با افزایش درآمد به علت ایجاد امنیت مالی و درگیری کمتر با تنیدگیهای ناشی از مشکلات اقتصادی، فرد از وضعیت تغذیهای بهتری برخوردار میشود. افراد با درآمد کمتر از ۵۰۰ هزار تومان به احتمال بیشتری اشتغال به کار مناسب و پردرآمد ندارند و دسترسی کمتر به سیستم های حمایتی دارند.
اطلاعات این جدول بیانگر این است که اکثریت بیمارانی که سطح تحصیلات همسر آنها دیپلم و بالاتر (۳/۳۳%) و کارمند (۳/۳۳%) بود، بیشتر از سایر بیماران وضعیت تغذیه طبیعی داشتند و نیز بیمارانی که همسرانشان بیسواد (۵/۱۷%) و شغل آنها کارگر بود (۹/۱۳%)، بیشتر در معرض سوءتغذیه شدید بودند. هرچند بین سطح تحصیلات همسر و اشتغال همسر و نتایج بدست آمده از ابزار SGA، ارتباط معنیداری یافت نشد ( ۰۲۴/۰P<) و ( ۸۱۶/۰P<).
در همین راستا مطالعهای که توسط استوجانویک[۶۴] در سال ۲۰۰۸ در کشور صربستان با هدف بررسی تاثیر تغذیه بر مرگ و میر بیماران همودیالیزی بر روی ۱۹۷ بیمار همودیالیزی انجام گرفت، نشان داد بیمارانی که سطح تحصیلات همسر آنها پایین بود، وضعیت سوءتغذیه در آنها شدید تر بود و اختلاف معنیداری با سایر گروه ها که سطح تحصیلات بالاتری داشتند وجود داشت( ۰۰۱/۰P<)(89). در مطالعه ی دیگری، دسبرو[۶۵] و همکاران در سال ۲۰۱۱ در استرالیا بر روی ۶۰ بیمار همودیالیزی با هدف بررسی وضعیت تغذیهای بیمادان همودیالیزی با بهره گرفتن از ابزار SGA نشان دادند که بیمارانی که دارای همسران بیکار و یا کارگر بودند شرایط سخت تغذیهای داشته و بیشتر در معرض سوءتغذیه بودند (۶۵%)(۸۸). مطالعاتی که در هندوستان و اردن و ترکیه انجام شد نیز نتایج مشابهای با این یافته داشتند (۱۲و۱۶و۴۱و۴۸).
این محققان معتقدند که تحصیلات بالاتر همسر میتواند با وضعیت اجتماعی و اقتصادی بالاتری همراه بوده در نتیجه امکانات تغذیهای بهتری را نیز فراهم مینماید. از طرفی دیگر نیز همسران با تحصیلات بالاتر با نگرش و شناخت متفاوتی با مشکلات روبرو شده و توانایی بالاتری در مواجهه با مشکلات جسمی، درمانی و تغذیهای همسران بیمارشان خواهند داشت، دانش بیشتر در رابطه با مراقبتهای تغذیهای، درک بهتر از وضعیت تغذیهای را به دنبال میآورد که تمامی این موارد به بهبود وضعیت تغذیهای آنها کمک خواهد کرد(۴۷و۹۱و۹۳).
 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اطلاعات جدول شماره ۳ نشان می دهد که اکثریت بیمارانی که سوء تغذیه شدید داشتند، عضویت در انجمن حمایت از بیماران کلیوی نداشتند (۶/۲۰%) و در مقابل اکثریت بیمارانی که عضو انجمن حمایت از بیماران کلیوی بودند به سوءتغذیه خفیف تا متوسط مبتلا بودند (۵/۶۷%) اما آزمون کای اسکوئر تفاوت معنی داری بین عضویت بیماران در انجمن حمایت از بیماران کلیوی و وضعیت تغذیه ای، نشان نداده است ( ۱۸۸/۰P<). در مطالعه اصحابی و همکاران نیز در سال ۲۰۰۸ ارتباط آماری معنی داری بین عضویت در انجمن حمایت از بیماران کلیوی و نتایج SGA وجود نداشته است(۱۷). این یافته نشان دهنده آن است که احتمالا انجمن حمایت از بیماران کلیوی، برنامه ریزی منسجم ودقیقی جهت ارائه کمکهای مالی، آموزش و پیگیریهای متعدد نداشته و نتوانسته است شرایط بهتری جهت رفع نیاز های بهداشتی و تغذیهای بیماران ایجاد نماید تا بدین طریق وضعیت تغذیهای بیماران را به سوی بهتر شدن ارتقاء دهد. در مطالعهای در رومانی در سال ۲۰۰۷ بر روی ۱۴۹ بیمار همودیالیزی با هدف بررسی وضعیت تغذیهای با بهره گرفتن از ابزار SGAمشخص گردید بیماران تحت حمایت پوشش سازمانها و ارگانهای حمایت از بیماران کلیوی، سازگاری بیشتری با شرایط بیماری داشته و در نتیجه وضعیت تغذیهای مطلوبتری داشتند. همانطور که تایلور[۶۶] می نویسد: برخورداری از سیستم های حمایت اجتماعی در زمان ابتلا به یک بیماری میتواند تأثیر بسزایی بر سلامت فرد داشته باشد(۹۴).
جدول شماره ۴ نشانگر توزیع فراوانی وضعیت تغذیهای بیماران با بهره گرفتن از ابزار SGA بر حسب عوامل درمانی مرتبط با وضعیت تغذیه ای می باشد. این جدول در زمینه تغییرات وزن در طی ۶ ماه گذشته نشان میدهد که اکثریت بیماران همودیالیزی (۶/۷۸%) که تغییر در وزن آنها دیده نمیشد، وضعیت تغذیهای طبیعی داشتند. اکثریت بیمارانی که تغییرات وزن آنها به صورت کاهش بیش از (۱۵%) بود به میزان بیشتری (۸۰%) دچار سوءتغذیه شدید بودند و نیز اکثریت بیمارانی که که سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند، کاهش وزن کمتر از (۵%) در طی ۶ ماه گذشته داشتند(۱/۷۷%) و ارتباط معنیداری بین کاهش وزن که در ۶ ماه گذشته و وضعیت تغذیهای بیماران وجود داشت ( ۰۰۰/۰P=). این یافتهها در راستای مطالعهی دسبرو و همکاران در سال ۲۰۱۱ در استرالیا بود که بر روی ۶۰ بیمار همودیالیزی انجام و وضعیت تغذیهای آنها با بهره گرفتن از ابزار SGA مورد بررسی قرار گرفت. طبق نتایج این مطالعه ۸۰ درصد از بیماران وضعیت تغذیه ای طبیعی و ۲۰ درصد از آنها سوءتغذیه متوسط داشتند و سوءتغذیه شدید بین بیماران مشاهده نشد، اما ارتباط معنی داری بین نمره SGA و درصد کاهش وزن در طی ۶ ماه گذشته بهدست آمد (۰۰۱/۰P< و۵۶/۰ r=). اکثریت بیمارانی که سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند ( ۹/۵۹%)، کاهش وزن (۱۰-۵%) و بیمارانی که به نظر وضعیت تغذیهای بهتری داشتند (۷۲%)، تغییراتی در وزن طی ۶ ماه گذشته نداشتند(۹۱). مطالعهای دیگر درصربستان که وضعیت تغذیهای ۱۹۷ بیمار همودیالیزی را با بهره گرفتن از ابزار SGA-DMS مورد بررسی قرار داد، نشان داد که ۸/۸۷ درصد از بیمارانی که سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند در طی ۶ ماه گذشته کمتر از۵ درصد کاهش وزن داشتند و نیز ۳/ ۵۲ درصد از بیمارانی که سوءتغذیه شدید داشتند نیز کاهش وزن (۱۰-۵%) داشتند و ارتباط معنیداری بین وضعیت تغذیه افراد و کاهش وزن در طی ۶ ماه گذشته وجود داشت (۰۳/۰P< )(89).
پژوهشگران معتقدند که دلیل این یافته کاملاً مشخص خواهد بود. محدودیتهای غذایی شدید به علت عدم آگاهی از الگوهای تغذیهای در بیماران ESRD، خالی بودن معده به مدت طولانی، تغییر در حس چشایی و بی اشتهایی، بیماریهای همراه به ویژه بیماریهای گوارشی، بستری شدن های پی در پی در بیمارستان و تغییر عادات غذایی، کاهش دریافت غذا در روزهای دیالیز، داروهایی که منجر به سوءهاضمه میشوند (جذب کنندههای فسفر و ترکیبات آهن)، دیالیز ناکافی و با کفایت پایین و نیز محدودیتهای اقتصادی و افسردگی و آزردگی های روحی باعث کاهش دریافت مواد غذایی و در نتیجه از دست رفتن چربی زیر جلدی و تحلیل عضلانی (اسکلتی، قلب و ریه) و در نهایت باعث کاهش وزن بیماران میگردد.
عکس درباره افسردگی Psychological depression
جدول شماره ۴ بیانگر این بود که اکثریت بیمارانی که وضعیت تغذیه طبیعی طبق نمره SGA داشتند، سابقه پیوند داشتند (۱/۲۸%). و این در حالی بود که اکثریت بیمارانی که سوءتغذیه شدید داشتند در گروه بیمارانی بودند که سابقه پیوند کلیه نداشتند (۴/۱۵%). و ارتباط معنی دار آماری بین سابقه پیوند کلیه و نمره SGA وجود نداشت( ۴۵۹/۰P<). این در حالی است که دیگر مطالعات با نتایج متفاوتی همراه بودهاند. برای مثال یافته مطالعه الهربی در عربستان نشانگر ارتباط معکوس بین وضعیت تغذیهای و سابقه پیوند کلیه بوده است(۳۹) و یا تاییم و همکارانش هیچ ارتباط معنی داری بین سابقه پیوند کلیه و وضعیت تغذیهای واحدهای مورد پژوهش خود گزارش نکردهاند(۱۶). شاید بتوان این تفاوت در یافتهها را با تأثیرگذاری دیگر عوامل بر وضعیت تغذیه ای واحدهای مورد پژوهش در مطالعات مختلف، مانند سن و یا جنسیت، مرتبط دانست. هرچند که فراوانی بسیار پایین بیماران با سابقه رد پیوند در مقایسه با گروه بدون سابقه پیوند، در مطالعه حاضر از مواردی است که تحلیل دقیق این یافته را نیازمند بررسی بیشتر میسازد.
جدول شماره۴ بیان کننده این است که اکثریت بیمارانی که سوءتغذیه شدید داشتند ۲ نوبت در هفته دیالیز میشدند. از سوی دیگر اکثریت بیمارانی که ۳ نوبت در هفته دیالیز میشدند به سوءتغذیه خفیف تا متوسط مبتلا بودند (۹/۶۶%) بین دفعات دیالیز بیماران و امتیاز، ارتباط معنیدار آماری وجود نداشت( ۰۷۲/۰P<). بدین ترتیب افراد با برنامه سه بار دیالیز در هفته نسبت به افراد با برنامه دو بار دیالیز در هفته امتیاز بهتری کسب کردند. هرچند که در مطالعات اندک انجام شده بین دفعات دیالیز در هفته (۱و۲و۳بار) و وضعیت تغذیهای بیماران همودیالیزی، ارتباط معنیداری بین این دو متغیر گزارش نشد. در مطالعهای نیز که توسط سگال[۶۷] و همکاران در سال ۲۰۰۹ در رومانی با هدف ارزیابی وضعیت تغذیه ای انجام شد مشخص شد بیمارانی که در هفته ۳ تا ۴ بار دیالیز میشدند شرایط تغذیهای بهتری داشتند(۹۵).
چازوت[۶۸] و همکاران در سال ۲۰۰۹ نیز در مطالعهی مروری خود بیان کردند که افزایش تعداد دفعات و طول مدّت جلسات دیالیز منجر به تحمل بهتر جلسات دیالیز، تأثیرات مهم قلبی– عروقی همچون اصلاح فشار خون بالا، پیشگیری از هایپرتروفی بطن چپ، بهبود کسر تخلیه بطن چپ در بیماران با نارسایی قلبی، بهبود پاسخ های وازودیلاتوری و کاهش هیپوکسمی میشود (۹۷). اما به عقیده پژوهشگران معنیدار نشدن تعداد دفعات دیالیز در مطالعه حاضر میتواند مربوط به اختلاف اندک بین ۲ و ۳ جلسه باشد. با این وجود میتوان مشاهده کرد بیمارانی که ۳ بار در هفته دیالیز میشدند عملکرد جسمی، سلامت عمومی، انرژی و وضعیت فیزیولوژیکی و تغذیهای بهتری نسبت به گروه دیگر داشتند.
همچنین جدول شماره۴بیانگر این بود اکثریت بیمارانی که بیشتر از ۱ سال به بیماری کلیوی مبتلا بودند (۱۶%) و به مدت ۱۵-۱۰ سال تحت همودیالیز بودند (۲۵%)، دچار سوء تغذیه شدید بودند و این در حالی بود که اکثریت بیمارانی که کمتر از ۱ سال به بیماری کلیوی مبتلا بودند (۲/۲۹%) وضعیت تغذیه ای طبیعی و نیزاکثریت بیمارانی که به مدت ۱۰-۵ سال تحت همودیالیز بودند، سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند(۶/۶۵%). هرچند بین مدّت زمان ابتلا به بیماری کلیوی و مدت زمان همودیالیز با نمره SGA ارتباط معنیداری وجود نداشت( ۲۰۳/۰P<) و ( ۴۴۷/۰P<).
به عقیدهی پژوهشگران هر چه طول مدت ابتلا به بیماری و درمان با دیالیز طولانیتر شود عوارض جسمی، روانی و اجتماعی، اقتصادی و همچنین روش درمانی تشدید یافته و بر جنبه­ های مختلف زندگی بیمار مانند وضعیت تغذیهای بیمار تاثیر میگذارد. هر چند که آزمون آماری ارتباط معنی داری بین مدت زمان دیالیز و مدت زمان ابتلا به بیماری کلیوی ونمره SGA نشان نداد(۹۳).
مطالعات حبیبه ساهین و همکاران(۴۱)، جاناردهان و همکاران(۱۲) و اصحابی و همکاران(۱۷) نیز تفاوت معنیداری بین وضعیت تغذیه ای و طول مدت دیالیز نشان ندادند. در حالیکه طول مدت دیالیز نقش مهمی در وضعیت تغذیه ای بیماران دارد. بطوریکه انتظار می رود با افزایش مدت زمان ابتلا به بیماری کلیوی و نیز طول مدت دیالیز، وضعیت تغذیه ای بیماران نیز دستخوش تغییراتی شود. در برخی مطالعات همانند مطالعه عسگرانی و همکاران (۵۵)، نیازی و همکاران (۱۸) و تاییم و همکاران (۱۶) نشان دادند که اکثریت بیمارانی که مدت زمان طولانیتری به بیماری کلیوی مبتلا بودند و به دنبال آن مدت زمان طولانی تری تحت دیالیز بودند نمرات بالاتری از ابزار SGA کسب میکردند که این نشان دهندهی شدت بیشتر سوء تغذیه در بیماران بود. این مسئله میتواند مربوط به بروز بیشتر عوارض نارسایی کلیه و درمان با دیالیز در طی زمان و نیز افزایش سن بیماران باشد. با توجه به این که اغلب بیماران با شروع دیالیز به دلیل بهبود علایم اورمی احساس بهبودی میکنند و تصور می کنند امکان برگشت به شرایط قبلی از نظر عملکرد کلیوی از شرایط بیماری و وضعیت تغذیهای خود داشته باشند اما با گذشت زمان هنگامی که زندگی خود را وابسته به دیالیز مییابند، دچار یاس و ناامیدی میشوند که منجر به عدم توجه کافی آنها به وضعیت تغذیهای آنها میشود(۹۷). چنانچه در مطالعه الهربی نیز بیمارانی که کمتر از یکسال از دیالیزشان میگذشت وضعیت تغذیهای بهتری داشتند(۳۹).
جدول شماره ۵ که بیانگر برآورد ضریب رگرسیونی عوامل فردی-اجتماعی مرتبط با وضعیت تغذیهای واحدهای مورد پژوهش بر اساس مدل تعمیم یافته خطی میباشد، نشان میدهد که بعد از وارد کردن عوامل فردی-اجتماعی در مدل رگرسیون، در نهایت میزان تحصیلات، به عنوان عامل مرتبط با وضعیت تغذیهای بود، به طوریکه بیماران بیسواد در مقابل افراد با تحصیلات دیپلم و بالاتر به طور متوسط ۱۴/۸ نمره SGA بالاتر ( ۰۰۶/۰,P< 89/36, 80/1CI= ) و بیماران با تحصیلات زیر دیپلم در مقابل بیماران با تحصیلات دیپلم و بالاتر به طور متوسط ۰۷/۳ نمره SGA بالاتر( ۰۳۱/۰,P< 52/8, 10/1CI= ) داشتند. این یافته مشابه مطالعات مارسن و همکاران در سال ۱۹۹۷ در اسپانیا با هدف تاثیر سوءتغذیه در ناخوشی و مرگ و میر بیماران همودیالیزی بود که نشان داد بیمارانی که سطح تحصیلات پایین تر و یا بیسواد بودند بیشتر از بیمارانی که تحصیلات بالاتر داشتند در معرض سوءتغذیه شدید بودند(۹۶). در نتایج مطالعات الهربی و همکاران در عربستان، عسگرانی و همکاران در تهران و تاییم و همکاران در اردن نیز یافته های مشابهی وجود داشت(۱۶و ۳۹ و ۵۵ ). پژوهشگران معتقدند که در جامعه کنونی، تحصیلات بالاتر میتواند با وضعیت اجتماعی و اقتصادی بالاتری همراه باشد که خود باعث توانمندی بیماران در حل مسائل بهداشتی، درمانی و تغذیه ای می شود. در مقابل، مطالعات بیشتری نشان دادهاند که سواد پایین مستقیماً با وضعیت سلامت ضعیفتر، کمبود دانش در رابطه با مراقبتهای پزشکی، درک کمتر از اطلاعات پزشکی و تغذیهای، خود گزارش دهی ضعیفتر از وضعیت تغذیهای، درآمد کمتر، بستریهای بیشتر و طرف هزینه های بیشتر برای جبران اثرات سوء آن همراه است.
نتیجهگیری نهایی
یافته های پژوهش در پاسخ به سوال شماره ۱ پژوهش « وضعیت تغذیهای بیماران همودیالیزی بر اساس ابزار ارزیابی جامع ذهنی (تغذیه طبیعی، سوءتغذیه خفیف تا متوسط و سوءتغذیه شدید) » چگونه است؟
نمودار شماره ۱ که بیانگر توزیع فراوانی فراوانی وضعیت تغذیهای واحدهای مورد پژوهش با بهره گرفتن از ابزار SGA می باشد مربوط به هدف شماره ۱ می باشد و نشان می دهد که حدود (۹/۱۹%) بیماران همودیالیزی مراجعه کننده به بخش همودیالیز مرکز آموزشی درمانی رازی، دارای تغذیه طبیعی، (۱/۶۵%) سوءتغذیه خفیف تا متوسط و (۱/۱۵%) سوءتغذیه شدید داشتند.
در این راستا تاییم و همکاران در سال ۲۰۰۸، با مطالعه روی بیماران همودیالیزی بیمارستانهای کشور اردن نشان دادند که بر مبنای SGA حدود ( ۶۲% (بیماران به سوءتغذیه خفیف تا شدید مبتلا هستند. به طوری که در بیمارستان های دولتی( ۵۴% ) به سوءتغذیه خفیف تا متوسط و( ۵/۸% ) به سوءتغذیه شدید مبتلا هستند. در حالی که در بیمارستان های خصوصی حدود( ۶۰% ) به سوءتغذیه خفیف تا متوسط و( ۴/۱% ) به سوءتغذیه شدید مبتلا بودند(۴۶). کورشی [۶۹]و همکاران در سال ۲۰۰۶، با مطالعه روی بیماران همودیالیزی بیمارستان هودینگ[۷۰] شهر استکهلم سوئد نشان دادند که بر مبنای پرسشنامه ارزیابی تغذیه ای جامع ذهنی( SGA)، ( ۵۱% ) بیماران همودیالیزی سوءتغذیه خفیف و( ۱۳% ) سوءتغذیه متوسط تا شدید دارند(۴۹). در مطالعه الهربی در عربستان نیز با بهره گرفتن از ابزار SGA-7point مشخص شد که (۹/۴۵%) از بیماران دارای تغذیه طبیعی، (۸/۴۷%) از بیماران دارای سوءتغذیه خفیف تا متوسط و (۳/۶%) از بیماران دارای سوءتغذیه شدید بودند(۳۹). ). در مطالعه اصحابی و همکاران ورازقی و همکاران نیز یافته های مشابهی وجود داشت(۱۶و۱۱۷).
جداول شماره ۳، ۴ و۵در پاسخ به سوال شماره ۲ پژوهش «عوامل مرتبط با وضعیت تغذیهای بیماران همودیالیزی کدامند؟» که بیانگر «بررسی وضعیت تغذیهای واحدهای مورد پژوهش با بهره گرفتن از ابزارSGA برحسب متغیرهای فردی - اجتماعی» و «بررسی وضعیت تغذیهای واحدهای مورد پژوهش با بهره گرفتن از ابزارSGA برحسب عوامل درمانی مرتبط با وضعیت تغذیه ای» می باشند و نشان می دهند که از بین عوامل فردی – اجتماعی، تحصیلات، وضعیت تأهل، وضعیت زندگی، تعداد افراد خانواده و اشتغال و نمره SGA ارتباط معنیدار آماری وجود دارد(۰۰۰/۰P=) و(۰۰۱/۰P<). و در بین عوامل درمانی مرتبط با وضعیت تغذیهای، بین تغییرات وزن و نمره SGA ارتباط معنیدار آماری وجود دارد (۰۰۰/۰P=).
همچنین جدول شماره ۵ نشان میدهد که از بین عوامل فردی- اجتماعی، میزان تحصیلات به عنوان عامل مرتبط با وضعیت تغذیهای بیماران همودیالیزی میباشد.
در تحقیقات انجام شده در ایران و سایر کشورها ارتباط بین عوامل مختلف و وضعیت تغذیه ای بیماران همودیالیزی مورد بررسی قرار گرفته است. بوسولا [۷۱]و همکاران در سال ۲۰۰۹ در مطالعهای روی بیماران همودیالیزی شهر رُم ایتالیا نشان دادند که بین وضعیت تغذیه ای و میزان تحصیلات بیماران همودیالیزی ارتباط معنی دار آماری وجود داشت(۰۳۲/۰P< )(71).در مطالعه طبیبی و همکاران نیز یافته های مشابهی وجود داشت(۰۰۱/۰P<) (56). مطالعات جاناردهان و همکاران در هندوستان و الهربی و همکاران در عربستان نشان دهنده این بود که بین وضعیت تاهل و نمرات SGA ارتباط معنیداری وجود داشت و مشخص شد که در آن افراد بیوه و یا مطلقه نمرات بالاتر SGA را کسب کردند که نشان دهنده سوءتغذیه شدید در آنها بود و ارتباط معنیداری وجود داشت (۰۰۲/۰P<) و (۰۰۰/۰P=) (12و۳۹). تحقیقات صورت گرفته توسط الهربی و همکاران و کوپاری و همکاران و پورنیازی و همکاران نیز نشانگر ارتباط آماری معنی دار بین وضعیت زندگی و نمرات SGA بود (۰۰۳/۰P<) و با افزایش تعداد افرادی که بیمار با آنها زندگی میکند، سوءتغذیه نیز شدّت پیدا میکرد(۱۸و ۳۹و۷۲). مطالعه ی عسگرانی در سال ۲۰۰۴ در تهران نشان داد که بیماران با تعداد افراد خانواده کمتر نسبت به بیمارانی که در خانواده های پر جمعیت و شلوغ زندگی میکردند وضعیت تغذیه ای طبیعی تر یا به درجاتی از سوءتغذیه خفیف تا متوسط مبتلا بودند و ارتباط معنی داری بین تعداد افراد و نمره سوءتغذیه وجود داشت (۰۴/۰P<) (55). نتایج این مطالعه مشابه نتایج الهربی و همکاران می باشد که وضعیت تغذیهای بیماران همودیالیزی را در جده عربستان با بهره گرفتن از ابزار SGA مورد بررسی قرار داد و نشان داد که وضعیت تغذیهای با اشتغال بیماران ارتباط معنیداری دارد (۰۰۵/۰P<) (39). در مطالعه تاییم و همکاران نیز افراد کارمند، وضعیت تغذیهای بهتری داشتند و به طور معنی داری نمرات SGA پایین تری داشتند در مقابل افراد بیکار وضعیت تغذیه ای بدتری داشتند و نمرات SGA آنها بالا بود که نشان دهنده شدیدتر شدن سوءتغذیه در آنها بود(۴۸). یافته های این مطالعه در راستای مطالعهی دسبرو و همکاران در سال ۲۰۱۱ در استرالیا بود که نشان داد ارتباط معنی داری بین نمره SGA و درصد کاهش وزن در طی ۶ ماه گذشته وجود دارد(۰۰۱/۰P< و۵۶/۰ r=). اکثریت بیمارانی که سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند (۹/۵۹%)، کاهش وزن (۱۰-۵%) و بیمارانی که به نظر وضعیت تغذیهای بهتری داشتند (۷۲%)، تغییراتی در وزن طی ۶ ماه گذشته نداشتند(۹۱). مطالعهای دیگر درصربستان که وضعیت تغذیهای ۱۹۷ بیمار همودیالیزی را با بهره گرفتن از ابزار SGA-DMS مورد بررسی قرار داد، نشان داد که (۸/۸۷%) از بیمارانی که سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند در طی ۶ ماه گذشته کمتر از (۵%) کاهش وزن داشتند و نیز (۳/۵۲%) از بیمارانی که سوءتغذیه شدید داشتند نیز کاهش وزن (۱۰-۵%) داشتند و ارتباط معنیداری بین وضعیت تغذیه افراد و کاهش وزن در طی ۶ ماه گذشته وجود داشت (۰۳/۰P<) (89).
نتایج این مطالعه نشان داد که اکثریت بیماران سوءتغذیه خفیف تا متوسط داشتند(۱/۶۵%) و همچنین سطح تحصیلات بعنوان عامل مرتبط با وضعیت تغذیه ای مشخص شد که بیانگر اهمیت نقش پرستاران در ارتقاء سطح آگاهی بیماران در رابطه با وضعیت تغذیه ای، آموزش و افزایش اطلاعات آنها با توجه به میزان تحصیلات و نیز تشخیص بموقع سوء تغذیه و ارجاع مناسب آنها
می باشد.
کاربرد یافتهها و پیشنهادات برای پژوهشهای بعدی:
جوامع بشری با سرعتی شگفتانگیز در حال توسعه، تغییر و تحول هستند. این تحولات جنبه­ های مختلف زندگی را در بر میگیرد. پیشرفت علوم و فنون، دانشهای جدید را مطرح می سازد. نیازهای جدیدی را برای انسان ها ایجاد می نماید. نیاز به بهبود وضعیت تغذیهای از جمله این نیازهاست که در پژوهش های علوم پزشکی نوین مطرح میگردد و بکار بردن یافته های حاصل از این پژوهشها در خدمات بهداشتی ، درمانی و آموزشی می تواند در پیشبرد اهداف بهبود وضعیت تغذیهای بیماران نقش مهمی داشته باشد. بنابراین با توجه به اینکه ارائه کاربردهای علمی یک پژوهش ، مهمترین هدف از انجام آن پژوهش است. راهکارهای حاصل از یافته های پژوهش حاضر در بخشهای پرستاری، آموزش دانشجویان، مدیریت خدمات بهداشتی– درمانی و پژوهش ارائه می گردد.
کاربرد یافته های پژوهش در پرستاری
پرستاران حرفهای که در کار خود احساس مسئولیت می نمایند سعی دارند تا حدامکان مداخلات پرستاری را بر اساس یافته های تحقیقاتی انجام دهند. پرستاران در کسب دانش جدید مسئولیت دارند و یکی از مهمترین و بهترین منابع علمی استفاده از یافته های تحقیقات میباشد. پرستار با آگاهی از این امر که وضعیت تغذیه ای بیماران مبتلا به نارسایی مزمن کلیوی می تواند بوسیله عوامل فردی-اجتماعی نظیر سن ، جنس ، وضعیت اشتغال، سطح تحصیلات ، شرایط زندگی ، درآمد و عوامل درمانی مرتبط با وضعیت تغذیه ای نظیر سابقه پیوند کلیه ، بیماری های همراه، مدت زمان ابتلاء به بیماری کلیوی ، مدت زمان همودیالیز و تغییرات وزن متأثر شود، مشکلات و نیازهای بیمار را بصورت دقیق تر شناسایی نموده، مراقبتهای پرستاری را براساس تفاوتهای فردی انجام می دهد و با توجه به این تفاوتها ی فردی ، بیمار را در فرایند مراقبتی شرکت می دهد. بدین نحو پرستار، با ارائه یک مراقبت پرستاری مطلوب درارتقاء وضعیت تغذیه ای بیمار نقش ارزنده ای را ایفا می کند و خدمات پرستاری مناسبی را از طریق مداخلات پرستاری مستقیم (همچون آموزش) و غیرمستقیم (مشاور با پزشکان) متخصصین تغذیه و با ارجاع بیماربه مراکز مربوطه، ارائه خواهند نمود. همچنین این پژوهش با تشویق پرستاران به ارزیابی وضعیت تغذیهای، در برقراری ارتباط مؤثربا بیمار ، شناخت نقطه نظرات بیماران و آگاهی از وضعیت آنان و جلب رضایت بیماران کمک خواهند نمود.
آموزش دانشجویان:

 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1400-03-22] [ 01:57:00 ب.ظ ]




مداخله با نفوذ در سازمانپائینمتوسطنسبتًا بالا

(طاهرپور کلانتری، ١٣٧۶)
۲-۱۵ مدیریت فرهنگ سازمانی
مدیریت فرهنگ سازمانی فرایندی است که به طور مداوم به شناسایی فرهنگ موجود و مطلوب سازمانی پرداخته، با مقایسه وضع موجود با وضعیت مطلوب در جهت تغییر فرهنگ موجود و توسعه و پرورش ارزشها و الگوهای رفتار مطلوب اقدام می کند ودر نهایت فرهنگ مطلوب را تثبیت می کند شکل زیر فرایند مدیریت فرهنگ سازمانی را که دارای مراحل چند گانه ای است نشان می دهد (زارعی متین، ۱۳۷۴)

شکل ۲- ۶: فرایند مدیریت فرهنگ سازمانی
بر اساس این الگو باید برای بهسازی مراحل زیر را پشت سر گذاشت:
۱- شناسایی فرهنگ موجود سازمانی
۲- شناسایی فرهنگ سازمانی مطلوب
۳- مقایسه فرهنگ موجود با فرهنگ مطلوب سازمان
۴- تغییر و پروش فرهنگ سازمانی: هنگامی که تعارض و ناهماهنگی های موجود در فرهنگ سازمانی موجب توقف و کند شدن اجرای استراتژیهای اهداف سازمان شود نیاز به تغییر فرهنگ سازمانی مطرح می شود (میر سپاسی و همکاران، ۱۳۷۶)
۵- روش های تغییر و پروش فرهنگ سازمانی:
به طور کلی روشها را می توان به ۲ دسته تقسیم کرد:
اول روش های ایجاد تغییر از درون که عمدتاً تأکید آن به افزایش آگاهی، دانش و معرفت افرادی است که در نظر است باورها و نگرششان تغییر یابد در این راه می توان از انواع شیوه های آموزش و یادگیری استفاده کرد.
دوم روش های ایجاد تغییر از برون، که تأکید این روش بر ایجاد محیط و شرایط کار جدید از طریق تغییر ساختاری زمانی ، تکنولوژی و روش کار، قوانین و مقررات حاکم بر انجام وظایف روزمره ، تغییر معیارهای گزینش و استخدام و… است .
۶- ارزشیابی برنامه های تغییر و فرهنگ سازمانی: مدیریت فرهنگ سازمانی یک فرایند مداوم است و پیوسته نیاز به ارزیابی و برنامه ریزی تغییر و پرورش فرهنگ دارد.
۷- تثبیت فرهنگ سازمانی:
در فرایند تثبیت سازمانی ۳ عامل نقش اساسی ایفا می کند. اول شیوه گزینش، دوم اقدامات مدیریت عالی سازمان و سوم جامعه پذیری (پارسائیان و اعرابی، ۱۳۷۴)
در شکل۲-۷ شیوه شکل گیری و حفظ و نگهداری فرهنگ سازمانی ارائه شده است. منشأ فرهنگ سازمانی، نمی تواند چیزی جز فلسفه بنیانگذار آن باشد. این فلسفه به نوبه خود بر شاخصهایی که در فرایند استخدام مورد استفاده قرار می گیرند اثرات شدیدی می گذارد .
اقدامات یا کارهای کنونی مدیریت عالی سازمان، موجب می شود تا جو کلی شکل می گیرد این که تا چه اندازه افراد بتوانند با فرهنگ سازمان آشنا گردند به این مسأله بستگی دارد که در فرایند گزینش افراد، سازمان تا چه اندازه بتواند ارزشهایی را که افراد باآنچه مورد نظر مدیریت سازمان است ، تطبیق دهد (رابینز، ۱۳۷۶)
مدیریت عالی سازمان
فرهنگ سازمان
پذیرفتن فرد در سازمان
شاخصهای گزینش
فلسفه بنیانگذاران
شکل ۲-۷ : شیوه شکل گیری و نگهداری فرهنگ سازمان
(ابزری و دلوی ، ۱۳۸۵)
در بیانی دیگر می توان گفت مدیریت فرهنگ سازمان عبارتست از: شناخت و استفاده بهینه از فرهنگ موجود، تغییر و یا تضعیف باورها و هنجارهای ناخواسته، تقویت باورها و ارزشها و هنجارهای خواسته و تثبیت فرهنگ مطلوب . بنابراین در مدیریت فرهنگ سازمان، رایزن بالندگی باید ارزشها و باورهای ناسازگار در سازمان را تشخیص دهد، تلاش کند که در صورت بروز تعارض در باورهای راهنما و باورهای عملیاتی که اجرای راهبرد سازمان را بعضاً یا به طور کلی متوقف می کند ، سازمان را به سمت (همسوئی باورهای عملیاتی و راهنما) هدایت نماید.
۲-۱۶ شرایط لازم برای تغییر فرهنگ سازمانی
برای پاسخ با این پرسش که آیا شرایطی وجود دارد که تحت تأثیرآن شرایط فرهنگ بتواند مدیریت شود؟ باید به تجزیه و تحلیل وضعی از شرایطی که برای تغییر فرهنگ ضروری است یا اینکه تغییر آن را تسهیل می کند ، بپردازیم (الوانی و دانایی فرد، ۱۳۷۶).
بحران مهم:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:57:00 ب.ظ ]




به نظر کی‌یرکگور، شخص فقط در صورتی می‌تواند خود را از هم‌سطح شدن همه تعهدات نجات دهد که هویت مستقل خاص خود را پیدا کند که جهانی یگانه را به او نشان دهد. خوشبختانه، در تعهدات مهم زندگی، دیدگاه اخلاقی به کار ما نمی‌آید. چون می‌توان با عقل بارها در مورد آن تجدید نظر کرد. هر کس این تعهدات را تجربه کرده باشد، می‌داند که انگار همه وجود ما را در چنگ خود می‌گیرند. جنبش‌های سیاسی و مذهبی این‌گونه هستند، روابط عاشقانه نیز این‌گونه‌اند و برای بعضی آدم‌ها خدمت به علم و هنر نیز. وقتی ما به قول کی‌یرکگور با شوقی بی‌پایان، با قبول تعهدی بی‌قید و شرط به ندای این تعهدات پاسخ می‌گوییم، آنها مشخص می‌کنند که در باقی زندگی‌مان چه موضوعی برایمان مهم است. این‌گونه تعهد بی‌قید و شرط با ایجاد تفاوت‌های کیفی بین مهم و بدیهی، مربوط و نامربوط، جدیت و تفنن جلوی هم‌سطح‌شدگی را می‌گیرد. زیستن با چنین تعهدهای لغونشدنی‌ای شخص را به قول کی‌یرکگور در ساحت مذهبی ـ مسیحی وجود قرار می‌دهد. در اینجا دریفوس یادآور می‌شود که برای کی‌یرکگور دو شکل مسیحیت وجود دارد. یک نوع افلاطونی و ناواقعی است و سنت آگوستین بهترین معرف این نوع مسیحیت است که به معنی ترک امید به برآورده شدن آرزوهای شخصی در این زندگی و توکل به خدا برای مراقبت از اوست. کی‌یرکگور این نوع را مذهبی بودن نوع A می‌نامد و می‌گوید این معنای واقعی مسیحیت نیست. مسیحیت راستین یا مذهبی بودن نوع B از دید کی‌یرکگور بر پایه تجسد است و شامل تعهد بی‌قید و شرط داشتن به چیزی محدود و داشتن شجاعتی ناشی از ایمان است تا با آن، بتوان خطرهایی را پذیرفت که این تعهد به وجود می‌آورد. چنین زندگی متعهدانه‌ای در این دنیا به شخص زندگی معناداری می‌دهد.

اما البته چنین تعهدی شخص را آسیب‌پذیر هم می‌کند. ممکن است هدف شخص از بین برود. ممکن است معشوقش او را ترک کند. تفکر منتزع زمانه معاصر، تغییرپذیری ساحت زیباشناختی و آزادی بی‌حد و حصر ساحت اخلاقی، همگی روش‌هایی هستند برای اینکه شخص را از آسیب‌پذیری دور نگه دارند. اما به ادعای کی‌یرکگور، آنها تمام تفاوت‌های کیفی را هم‌سطح می‌کنند و به ناامیدی بی‌معنایی می‌انجامند. فقط تعهد بی‌قید و شرط با احتمال خطر و هویت استواری که پدید می‌آورد، می‌تواند به شخص دنیایی بدهد که با تفاوت‌های کیفی خاصی سامان داده شده است. (دریفوس ۱۳۸۹: ۹۸)
این حالت منجر به مطرح شدن سؤالی دشوار می‌شود. اینترنت، اگر بتواند، در حمایت و تشویق تعهدات بی‌قید و شرط چه نقشی بازی می‌کند؟ شاید اولین جواب این باشد که زندگی تجربی روی وب حرکت از ساحتی به ساحت دیگر را آسان می‌کند، مثل شبیه‌سازهای پرواز که کمک می‌کنند شخص پرواز یاد بگیرد. شخص آن‌قدر وب‌گردی می‌کند که حوصله‌اش از این کار سر می‌رود، بعد آزادانه انتخاب می‌کند که کدام گروه خبری برایش مهم است تا اینکه سرانجام، بی‌معنایی این انتخاب برایش آشکار می‌شود و در نهایت، شخص به عنوان تنها راه نجات از ناامیدی دست به تعهد بی‌قید و شرط می‌زند. در واقع، در هر مرحله از دیدن وب‌سایت‌های جالب در موقع وب‌گردی یا مکالمه در اتاق‌های گپ‌زنی، یا پیوستن به یک گروه خبری برای پرداختن به مسئله‌ای مهم در زندگی، ممکن است آدم تعهدی مادام‌العمر را بپذیرد. شکی نیست آدم‌هایی که در اتاق‌های گپ‌زنی همدیگر را می‌بینند، ممکن است عاشق شوند، اما احتمالش خیلی کم است.
کی‌یرکگور مسلماً موافق بود که اینترنت مثل ساحت عمومی و مطبوعات جلوی تعهد بی‌قید و شرط را نمی‌گیرد، اما معتقد بود که در نهایت آن را سست می‌کند. اینترنت موفق شده است مثل شبیه‌سازها همه چیز را، جز احتمال خطر، شبیه‌سازی کند. تخیل ما می‌تواند مثل زمان بازی کردن یا فیلم دیدن رها شود، و بدون شک اگر به اندازه کافی درگیر باشیم که خطر را هم احساس کنیم، چنین شبیه‌سازی‌هایی در اندوختن مهارت به ما کمک می‌کنند. اما تا وقتی که شیوه بازی‌ها بر جلب موقت تخیلات ما، آن‌هم در حوزه‌هایی محدود، متمرکز باشد، نمی‌تواند تعهدات مهم دنیای واقعی را شبیه‌سازی کند. تعهدات مجازی فقط وقتی ما را مقید می‌کنند که شبیه‌سازها پیش روی گوش‌ها و چشم‌های ما، تصورات ما را به خود جلب کنند و این همان چیزی است که بازی‌های کامپیوتری و اینترنت می‌کنند. اما در این حالت، خطر مجازی است و عواقب بلندمدتی ندارد. دریفوس در توضیح این قسمت از قول تارکل می‌گوید که می‌توان گفت بسیاری از ما به جای حل مسائل واقعی ــ چه شخصی، چه اجتماعی ــ ترجیح می‌دهیم در مکان‌های غیرواقعی باشیم. زنان و مردان می‌گویند که اتاق‌ها و مازها امن‌تر از خیابان‌های شهر هستند… دوستی در فضای مجازی محکم‌تر از دوستی‌های واقعی است و وقتی اوضاع مناسب نیست، همیشه می‌توانید آنجا را ترک کنید (تارکل به نقل از دریفوس ۱۳۸۹: ۹۸). وسوسه‌کننده است که در دنیای تصاویر مجازی و تعهدات مجازی که منجر به زندگی مجازی می‌شود زندگی کنیم. همان‌طور که کی‌یرکگور در زمانه معاصر می‌گوید: «زندگی را به شاهکاری غیرواقعی از مهارت و حقیقت را به نمایش تبدیل می‌کند.» (کی‌یرکگور به نقل از دریفوس ۱۳۸۹: ۱۰۱)
 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
دریفوس در توصیف وضعیت کاربران اینترنت با گزاره‌های خاص کی‌یرکگور می‌گوید: فقط وقتی معلوم می‌شود که شخص به تعهد بی‌قید و شرط رسیده که شور و جرأت این را داشته باشد که آنچه را در اینترنت آموخته است، به دنیای واقعی منتقل کند. این‌گونه است که شخص با آنچه که کی‌یرکگور «خطر و قضاوت قاطع زندگی» می‌نامد، مواجه می‌شود. اما جاذبه اینترنت ــ مثل مطبوعات در زمان کی‌یرکگور ــ دقیقاً این است که جلوی شیرجه آخر را می‌گیرد. در واقع، هر کسی از اینترنت طوری استفاده می‌کند که هویت واقعی‌اش در دنیای واقعی را به خطر نمی‌اندازد و بر خلاف آن‌چیزی عمل می‌کند که او را به طرف اینترنت کشانده است.
بنابراین، می‌توان گفت که حق با کی‌یرکگور است؛ مطبوعات و اینترنت دشمنان اصلی تعهد بی‌قید و شرط هستند، اما فقط تعهد بی‌قید و شرط ــ یعنی آنچه که کی‌یرکگور ساحت مذهبی وجود می‌نامد ــ ما را از هم‌سطح‌سازی نیهیلیستی‌ای که روشنفکری ایجاد کرده، مطبوعات و ساحت عمومی حمایتش می‌کنند و در شبکه جهانی محقق شده است، نجات می‌دهد. (دریفوس ۱۳۸۹: ۱۰۴)
کاری که اینترنت در مورد معنا برای ما می‌کند، در حقیقت، زندگی ما را به جای اینکه بهتر کند، بدتر می‌کند. زندگی روی وب جذابیت دارد، چون آسیب‌پذیری و تعهد را حذف می‌کند. اما اگر کی‌یرکگور درست گفته باشد، این نبود شورو شوق قطعاً معنا را از میان خواهد برد. بنابراین باید دانست که ابزار خنثی نیستند و حذف اینترنت تعهد شخص را در دنیای اجتماعی و جسمانی کم می‌کند. این کاهش تعهد، به نوبه خود، درک از واقعیت و معنا را در زندگی شخص کاهش می‌دهد. در واقع، انگار که هرچه بیشتر از اینترنت استفاده کنیم، بیشتر به دنیای غیرواقعی، تنها و بی‌معنای کسانی کشانده می‌شویم که می‌خواهند از دردسرهای جسم بگریزند. (دریفوس ۱۳۸۹: ۱۰۵)
… درگیری در جوامع مجازی، مثل بازی، تهدیدی برای تعهد سیاسی در جامعه واقعی فرد نیست. اما در یک صورت ممکن است مضر باشد؛ اینکه طبیعت خالی از خطرش آن را جذابتر از دنیای خطرناک واقعی جلوه دهد و این‌گونه وقت و انرژی‌ای که شهروندان می‌توانستند صرف مسائل جامعه واقعی بکنند، تحلیل می‌رود. (دریفوس ۱۳۸۹: ۱۶۰)
در واقع این کارکرد اینترنت را باید عامل مؤثری در کاهش خطر عملگرایی سیاسی و اجتماعی عامه برای نهاد قدرت‌ دانست. سوق دادن یک حرکت سیاسی واقعی به فضای بدون تعهد و بی‌خطر مجازی، جدیت عمل سیاسی را تحلیل می‌برد و تیزی و درشتی شورش‌های خیابانی را کاهش می‌دهد. به عنوان نمونه‌ای ملموس، وقایع سیاسی سال ۱۳۸۸ و محدود شدن عمل سیاسی به شبکه‌های اجتماعی اینترنتی، یک حرکت سیاسی واقعی را بدل به جریانی از اطلاعات و اظهارنظرهای کم‌عمق و غیرمنسجم کرد و به لاف و گزاف‌گویی جمعی محدود که ترجیح می‌دادند در فضای امن خانه بنشینند و از طریق وب شعارهای تند سر دهند تقلیل داد. به این ترتیب، فضای مجازی را که در آن افراد می‌توانند با احساس امنیت و بدون تعهد به عمل، اطلاعات نادقیق و سست را به اشتراک ‌گذارند و بی‌اعتمادی به این اطلاعات و نظرهای ضعیف را رواج ‌دهند، می‌توان بستری مناسب برای کنترل نیروهای عام سیاسی و بی‌اثر کردن خطرات آنها به شمار آورد. در نتیجه، اینترنت گرچه برای انتشار اخبار و اطلاعات فضای مناسبی به نظر می‌رسد، اما به‌راحتی می‌توان با کنترل و دست‌کاری در اطلاعات، اولاً میزان اعتماد افراد را به این اطلاعات کاهش داد و ثانیاً با مشغول کردن عامه به مذاکرات۰ و مبادلات خبری، وقت و انرژی آنها را تحلیل برد و از شدت عمل جامعه به میزان قابل توجهی کم کرد.
۲٫۳٫۲٫ مک‌‌لوهان و اثر هویتی رسانه
خنثی نبودن رسانه و تأثیر قالب رسانه بر هویت کاربران آن، یکی از دستاوردهای مهم مارشال مک‌لوهان است. به نظر مک‌لوهان مهم‌ترین اثر رسانه‌ها این است که بر عادات درک و تفکر ما اثر می‌گذارند و لذا، آثار پراهمیت رسانه‌ها، از شکل آنها ناشی می‌شود، نه از محتوای آنها (سورین و تانکارد به نقل از دوران ۱۳۸۸: ۹۶). دیگران با پیگیری این اندیشه درخشان، تفکر مک‌لوهان را بسط دادند. اما پیش از تبیین نظرات دیگران، برخی از نکات غامض و ظریف اندیشه مک‌لوهان در آثار هویتی رسانه‌ها را که در این پایان‌نامه به کار خواهد آمد از قول داریوش شایگان نقل می‌کنیم.
رسانه‌ها و غلبه حس بینایی
به اعتقاد مک‌لوهان، افسون‌زدایی جهان با رشد بی‌سابقه حس بینایی و تضعیف دیگر حواس بشر همراه بود. مک‌لوهان معتقد است که «نیمکره چپ مغز انسان که هدایت تفکر خطی و کلام را به عهده دارد با ایجاد آواشناسی نقش درجه اول یافت.» اختراع و گسترش چاپ، اهمیت نیمکره چپ را تشدید کرد. مقولات حاکم برحس بینایی، یعنی همگونی، همشکلی و تکرارپذیری (همچون ضرباهنگ پیاپی و منظم خود دستگاه چاپ) در مکان، در قالب فضای ممتدِ یکدست جلوه‌گر می‌شوند؛ در زمان، به صورت نظم متوالی؛ در ارتباط میان چیزها، به شکل علیت؛ و بالاخره در هنر در هیئت فضای سه‌بعدی پرسپکتیو متجلی می‌شوند. نتیجه این روند ضعف و رکود دیگر حواس بود. «چون حروف چاپی به بخش کوچکی از حواس فرصت داد که بر حواس دیگر حاکم شود، این حواس چاره‌ای نداشتند جز آنکه به مأوای دیگری پناه برند.» سایر حواس در نتیجه غلبه حس بینایی به خواب فرو رفتند و فلج شدند. غلبه حس بینایی موجب شد که چیزها دیگر به صورت شفاف پدیدار نشوند، یعنی ظاهر شدن آنها نتیجه «ترکیب همه حواس» نباشد، بلکه ما آنها را در زیر «نورپردازی» مقطعی و جزئی‌ای ببینیم که نگاه، از «زاویه دیدِ» خود، بر آنها می‌افکند. (شایگان ۱۳۸۸: ۳۵۰)
انسان امروز تحت تأثیر انقلاب الکترونیکی و مجازی‌سازیِ حاصل از آن، به نوعی به گرایش‌های قبیله‌ای و محلی جدید باز می‌گردد، او غرقه در سیلان اطلاعات همزمان است، به طوری که امروزه همدلی و همداستانی به جای سردی و بی‌احساسی، همزمانی به جای توالی، و فضای دوبعدیِ موزائیک‌وار به جای پرسپکتیو سه‌بُعدی نشسته است. وانگهی، «تضعیف بخش بصری، فی‌نفسه امکان کنش و تأثیر متقابل همه حواس را به حداکثر فراهم می‌کند.» گسترش همه حواس و تداخل ساختارهای آنها با یکدیگر و بازتاب آنها بر هم، عرصه‌ای یگانه برای تجربه ایجاد کرده که در آن همه حواس و همه سطوح آگاهی، با هم و بر هم عمل می‌کنند و گونه‌ای آگاهی جمعی فرا می‌افکنند. (شایگان ۱۳۸۸: ۳۵۰ و ۳۵۱)
تأثیر شکل رسانه بر ادراک مخاطب
پیروان مک‌لوهان با دنبال کردن روش اندیشه او به نتایج جالب توجهی در خصوص تأثیر شکل رسانه بر ادراک مخاطب دست یافتند. برای مثال فانکاورز و شاو استدلال کردند که فیلم، تلویزیون و رایانه با دستکاری و تنظیم مجدد محتوا و فرایندهای تجربه ارتباطی، بر درک و فهم مخاطب از واقعیت اثر می‌گذارند و نوعی تجربه مصنوعی می‌آفرینند. بعضی از این فنون برای خلق تجربه مصنوعی عبارتند از: تغییر سرعت حرکت، نمایش مجدد، پرش آنی از یک صحنه به صحنه دیگر، گلچین بخش‌هایی از یک رویداد، کنار هم گذاشتن رویدادهای به لحاظ زمانی یا مکانی مجزا، و ترکیب و جابه‌جایی انگاره‌های بصری. مواجهه زیاد با این تجربه مصنوعی، می‌تواند آثاری به همراه داشته باشد و موجب دگرگونی کلیت جهان‌بینی فرهنگی گردد (سورین و تانکارد به نقل از دوران ۱۳۸۸: ۹۷). مک‌گوایر نیز با برشمردن آثار دوازده‌گانه رسانه‌ها و تقسیم آنها به آثار خواسته و ناخواسته، آثار متفاوت رسانه‌های گوناگون ــ خاصه رسانه‌های نوین ــ بر پردازش شناختی و فرایند تفکر را در زمینه آثار ناخواسته قرار می‌دهد (سورین و تانکارد به نقل از دوران ۱۳۸۸: ۹۸). بدین ترتیب، می‌توان شباهت‌هایی میان این رویکرد با نظریه برجسته‌سازی[۷۷] یافت. درست است که مطابق این نظریه، سوق دادن توجه افراد به مقولات معین از کارکردها یا آثار محتوای رسانه‌ها قلمداد شده است، ولی چنان‌که اشاره شد ویژگی خاص رسانه‌ها نیز می‌توانند به گفته مک‌گوایر موجد آثار ناخواسته‌ای بر جهان‌بینی و فرایندهای ادراکی باشند.
نظریه وابستگی[۷۸] رویکرد دیگری است که از سوی روکیچ و دی‌فلور برای ترکیب الگوهای آثار محدود و آثار قدرتمند عرضه شد. روکیچ و دی‌فلور در این مدل، میزان ثبات ساختاری نظام اجتماعی، کم و کیف رسانه‌ها، و میزان وابستگی افراد به رسانه‌ها را با یکدیگر در وابستگی متقابل در نظر گرفته و آثار شناختی، عاطفی و رفتاری را نتیجه تعامل توأمان آنها معرفی کرده‌اند (سورین و تانکارد به نقل از دوران ۱۳۸۸: ۹۸). این نظریه سعی دارد با فاصله گرفتن از آثار مستقیم رسانه‌ها بر آحاد اتمی جامعه توده‌ای و مطالعه آثار رسانه‌ها در پرتو ساخت ازپیش‌موجود روابط اجتماعی و زمینه فرهنگی حاکم بر روابط رسانه‌ها ـ مخاطب، جایگاهی مناسب برای ساختار جامعه و نقش آن در فرایندهای ارتباطات رسانه‌ای در نظر بگیرد و از این رو با رویکردهای پیشین تفاوت می‌کند.
وجه غالب نظریه‌های بالا بی‌توجهی آنها به نقش فعال مخاطب است. حال آنکه امروزه پیدایی و گسترش شتابناک رسانه‌های نوین ارتباطی که از سازمان پخش یا انتشار تمرکززدایی کرده و نیازمند ایفای نقشی فعال از سوی استفاده‌کننده است، پژوهشگران را وادار به پذیرش نقش فعال مخاطب در مواجهه با کیفیت تعاملی این رسانه‌ها ساخته است. رویکرد مبتنی بر استفاده ـ خشنودی[۷۹] که آثار رسانه‌ها را وابسته به یا مرتبط با نیازها و انگیزه‌های ارتباط‌گران می‌سازد، متضمن چنین توجه و ملاحظه‌ای است (سورین و تانکارد به نقل از دوران ۱۳۸۸: ۹۹). به قول بوردیو، جایگاه‌های مشابه اجتماعی (بر اساس مشاغل افراد) ذائقه‌ها و سبک‌های زندگی مشابهی می‌آفرینند و برعکس، الگوهای مصرف فرهنگی، طبقات اجتماعی را بازتولید و پررنگ می‌سازند. پس جایگاه اجتماعی مبتنی است بر برخورداری افراد از سرمایه‌ فرهنگی و اقتصادی. میزان دسترسی به مواد (سرمایه اقتصادی)، منابع ذهنی و نمادین (سرمایه فرهنگی مانند تحصیلات یا داشتن محصولات فرهنگی) است که سهم افراد را از سرمایه تعیین می‌کند و از آنجا که دسترسی به این منابع میان افراد یکسان نیست، سلسله‌مراتب اجتماعی از گزینه‌های فرهنگی بالا و پایین شکل می‌گیرد. پس، ذائقه و رفتار رسانه‌ای به لحاظ اجتماعی (و نه بر اساس فرایندهای روان‌شناسانه نیاز و خشنودی) ساخت یافته است. تعینی که بوردیو عادت‌واره[۸۰] می‌نامد و به معنای طرح‌واره‌های طبقه‌بندی، قواعد، انتظارات و از این قبیل است که زمینه را برای کنش‌ها و گزینش‌های خاص فراهم می‌کند. (دوران ۱۳۸۸: ۹۹)
عکس مرتبط با اقتصاد
بر اساس رأی صائب مک‌لوهان و یافته‌های اخلاف وی، باید میان آثار استفاده از انواع رسانه‌های ارتباطی، تمیز قائل شد، به‌ویژه آثار رسانه‌های نوین ارتباطی که با فراهم آوردن گونه‌ای بی‌واسطگی تصنعی (به تعبیر کازنو)، ناخواسته، سلسله‌مراتب برجستگی مرزهای گروهی را نزد افراد دیگرگون می‌سازند و بدین‌ترتیب، هویت‌های آنان را دستخوش تغییر می‌کنند. چنین تأثیراتی، بنا بر یافته‌های ارزشمند رویکردهای ساختاری (نظیر مدل بلومر) در خلأ صورت نگرفته، بلکه با دخالت دیگر عوامل اجتماعی (همچون ویژگی‌های فردی و خانوادگی و مصرف رسانه‌ای) همراه است. (دوران ۱۳۸۸: ۹۹ و ۱۰۰)
پستمز، اسپیرز و لی در مقاله خود سلسله‌ای از مطالعاتی را که آثار ارتباط رایانه‌ای را بر نفوذهای اجتماعی در گروه‌ها می‌آزمایند، مرور می‌کنند. ایشان ضمن معرفی اجمالی مدل مورد استفاده خود چنین اظهار می‌دارند: این چهارچوب اذعان دارد که عواملی که به طور سنتی به عنوان عوامل موجبه تفردزایی معرفی شده‌اند ــ نظیر گمنامی و ذوب گروهی یا تعامل از طریق شبکه رایانه‌ای ــ واقعاً می‌توانند برجستگی گروه و انطباق با هنجارهای گروه را تقویت نمایند و بدین‌وسیله تأثیر بر انواع مرزهای اجتماعی را تشدید کنند. نیمی از مطالعات حاکی از توان اینترنت برای تخریب مرزهای اجتماعی است. آنچنان که برای بسیاری از کاربران، جذابیت اینترنت در حرکت آزاد و قابلیت آن در اتصال افراد، صرف نظر از زمان و مکان نهفته است. وقتی که یک رایانه بخشی از یک‌چنین شبکه‌ای است ــ چنان که با عمومیت یافتن پست الکترونیک و کاربردهای مربوط آشکار شده است ــ می‌تواند ابزاری نیرومند برای ارتباط باشد. بنا بر مقیاس جهانی این فناوری و سرعت فراگیری نوآوری، ارتباط رایانه‌ای استعداد آشکاری برای درهم‌شکستن مرزهای ملیت، نژاد، زبان و ایدئولوژی دارد. از سوی دیگر، دیگر مطالعات چنین حکایت دارد که این فناوری‌های ارتباطی جدید، به وسیله برپا داشتن مرزهایی جدید به همان کیفیت فرو ریختن مرزهای پیشین، چشم‌اندازهایی برای پیدایی و شکوفایی هویت‌های اجتماعی و اجتماعات (مجازی) جدید ارائه می‌نمایند. مفروض بارز این هر دو تحلیل از این قرار است که ارتباط الکترونیک به درنوردیده شدن مرزهای سنتی و تحلیل رفتن مبانی برخی از جهات تقسیم اجتماعی یاری می‌رساند. (پستمز، اسپیرز و لی به نقل از دوران ۱۳۸۸: ۱۰۴ و ۱۰۵)
۲٫۳٫۳٫ ریزوم و ساختار ریشه‌ای ـ درختی
قدرت هم‌سطح‌سازی مطبوعات ــ و در روزگار ما رسانه‌های جمعی و در این پایان‌نامه فضای مجازی ــ دستاورد فلسفی کی‌یرکگور است که در همخوانی کامل با زمینه‌های پدیداری نیهیلیسم از یک‌سو و وضعیت پست‌مدرن انسان امروزی از سوی دیگر قرار دارد. این موضوع در دهه شصت میلادی در قالبی دیگر در آراء اندیشمندی فرانسوی به نام ژیل دولوز[۸۱] مورد بحث قرار گرفت. داریوش شایگان در کتاب افسون‌زدگی جدید، هویت چهل‌تکه و تفکر سیار به دولوز توجه ویژه‌ای کرده و در پژوهش حاضر نیز اندیشه دولوز در طراحی مدل تحقیق، منبع اصلیِ الهام بوده است.
ژیل دولوز نخستین کسی بود که مفهوم ریزوم[۸۲] را مطرح کرد و آن را در تقابل با نظام‌های درخت‍وار (درخت ـ ریشه) قرار داد. دولوز به متفکرانی گرایش داشت که در برابر سنت روشنگری غرب شوریده‌اند. ویژگی این دسته از متفکران که از میان آنها می‌توان هیوم، اسپینوزا و نیچه را نام برد آن است که جملگی با نظام‌های درخت‌وارِ دستگاه دولت مخالفند. مراد از نظام فلسفی درخت‌وار، فلسفه رسمی است که «کارگزاران خرد» همواره به آن تکیه کرده‌اند. شایگان با طرح پرسشی ظریف، عمق نگاه دولوز را در بازتاب نظام ذهنی در فضای عینی قدرت برملا می‌کند: «آیا آنان با ابداع حکومتی مطلق که فقط در ذهن عمل می‌کند، سایه حاکم مستبد را به همه‌سو گسترش نداده‌اند؟ آیا رسالت آنان استقرار گفتارهای حاکم، ایجاد ذهنیتی یکپارچه و بی‌وقفه، هویت‌هایی آهنین و حقایقی جهانگیر نبوده است؟ بدین‌ترتیب تفکر با اهداف حکومت وفق می‌یابد، یعنی تابع معانی مسلط و الزاماتِ نظم مستقر می‌شود.» (شایگان ۱۳۸۸: ۱۴۵)
آنچه دولوز فلسفه رسمی دستگاه دولت می‌نامد، از زاویه‌ای دیگر همان تفکر بازنما یا حصولی است که از زمان افلاطون متافیزیک غرب را در استیلای خود دارد، هر چند از چند دهه پیش به برکت نقد شالوده‌شکنانی چون فوکو و دریدا از قدرت آن به طور محسوس کاسته شده است. این تفکر بر همانندی دوگانه‌ای مبتنی است: ۱٫ سوژه یا ذهن شناسا و مفاهیمی که خلق می‌کند؛ ۲٫ وضعیت همان شناسا که مفاهیم و صفات این‌ همانندی را به چیزهایی نسبت می‌دهد که منشعب از خود اوست. شناسا (ذهن عالِم)، مفاهیم و اشیائی که این مفاهیم به آنها نسبت داده می‌شوند، همه جوهر واحدی دارند، یکی و یگانه‌اند. اما دولوز در تمایز و تکرار معتقد است که در دنیای معاصر بازی تکرار و تمایز جایگزین بازی «همان» و تفکر بازنما و حصولی شده است. تمایز و تکرار نشانه‌های بینشی جدیدند که به نحوی اجتناب‌ناپذیر به سوی تفکر غیربازنما و غیرحصولی و در نتیجه سیار می‌رود. (شایگان ۱۳۸۸: ۱۴۶)
تفکر بازنما و حصولی از طریق همانندی عمل می‌کند. کار آن ایجاد ارتباط میان قلمروهایی است که نظمی متقارن دارند. قوه داوری نگهبان این همانندی است. این قوه، نظارت بر کارکرد صحیح این سه قلمروِ متمایز را از آن خود می‌داند. هدف آن در قلمرو تفکر، حقیقت است و در قلمرو عمل، عدالت. نحوه عمل آن نیز نفی است: الف الف است و ب نیست. بدین ترتیب، این‌‌همانی، شباهت، حقیقت، عدالت و نفی، پایه‌های عقلایی نظم و دستگاه دولت هستند. همدستی فلسفه و دستگاه دولت نخستین‌بار در قرن نوزدهم میلادی با تأسیس دانشگاه برلن محقق گشت. این دانشگاه از آن پس الگوی آموزش عالی در اروپا و ایالات متحد شد. ویلهلم فون هومبولت، بنیادگذار معنوی آن، با عنایت به نظرات فیشته و شلایرماخر، هدف آن را تدوین کرد. این هدف عبارت بود از تعلیم معنوی و اخلاقی ملت با الهام از یک اصل اولی (حقیقت) و نحوه عملی که بر مبنای آن همه چیز تابع آرمان عدالت گردد و آنگاه این اصل و آرمان در مفهومی واحد یعنی دولت تجسم یابد. بدین ترتیب روح هر فرد، دولت صغیری می‌شود که به نحوی تنگاتنگ و منظم با روح فراگیر دولت در پیوند است. (شایگان ۱۳۸۸: ۱۴۶)
دلوز و گاتاری در اثر مشترکشان، هزار سطح، این الگو را در معرض انتقاد قرار داده‌اند. به زعم آنان تفکر غرب قرن‌ها در استیلای الگوی درخت‌وار بوده استهمه رشته‌های مطالعاتی، اعم از گیاه‌شناسی، زیست‌شناسی، کالبدشناسی، معرفت‌شناسی، الهیات و هستی‌شناسی از این الگو تأثیر پذیرفته‌اند. فلاسفه همواره در جست‌وجوی بنیاد[۸۳] و ریشه[۸۴] بوده‌اند. آنها نظام‌هایی رده‌بندی‌شده ایجاد کردند «که شامل مراکز تولید معانی و مفهوم‌سازی و دستگاه‌های خودکار مرکزی، همچون حافظه‌های سازمان‌یافته بوده است.» زیرا این تفکر، در کنه خود، همواره طالب یک فرماندهی عالی، یک راهبر، سردسته‌ای با قدرت مستبدانه بوده است. روانکاوی شاهدی بر این ادعاست. روانکاوی نیز ناخودآگاه را تابع ساختارهای درخت‌وار و حافظه متذکر می‌کند. «]روانکاوی[ حکومت مستبدانه خود را بر پایه ادراکی خاص از ناخودآگاه بنیاد نهاده است.» میدان عمل روانکاوی محدود است زیرا همه عناصر آن تابع یک فرمانده کل است. (شایگان ۱۳۸۸: ۱۴۷)
اما مجازی‌سازی، برخلاف نظام‌های درختی، کاملاً ریزوم‌وار (در معنای مورد نظر دولوز) است. مشخصه ارتباط ریزوم‌وار، فقدان مرکزیت، سلسله‌مراتب و فرماندهی مطلق است، زیرا در چنین ارتباطی هر نقطه‌ای می‌تواند با هر یک از نقاط دیگر اتصال یابد، در حالی که درخت در مکانی ثابت ریشه می‌کند. در ابرمتنِ «شبکه گسترده جهانی» نیز هر نقطه‌ای می‌تواند مستقیماً با همه نقاط دیگر پیوند یابد. سپهر اطلاعات شبکه گسترده‌ای با شاخه‌ها و انشعاب‌های متعدد است که همه‌جای آن در حکم مرکز آن است، اما محیط ندارد. لوی تأکید می‌کند که: «همه متن‌هایی که در اینترنت قابل دسترس عموم است، از این پس به طور مجازی جزیی از ابرمتن گسترده‌ای خواهد بود که بی‌وقفه در حال رشد است.» ما اکنون شاهد مجازی‌سازیِ ملموس‌ترین و انضمامی‌ترین چیزها، مثل جسم (ابرجسم)، متن (ابرمتن)، هوش، هنر و اقتصاد هستیم. این چیزهای ملموس با جهانی شدن در واقع بیش از پیش ازجاکنده می‌گردند. (شایگان ۱۳۸۸: ۳۴۳)
آنچه دولوز در تغییر نظام درختی به نظام ریزومی می‌گوید، می‌تواند کلان‌ترین تغییر هویتی انسان به شمار آید که سایر پدیده‌های فرهنگی و ساخته بشر از آن ریشه می‌گیرند. اما این ساختار ریزوم‌وار از سویی با مفهوم همسطح‌سازی کی‌یرکگور تناسب دارد و از سوی دیگر ما را به خصوصیات شبکه‌ای که کاستلز در اثر سه‌جلدی خود به تبیین آن اقدام کرده و در این پژوهش به آن استناد شده است هدایت می‌کند.
ریخت‌شناسی شبکه با تعریف دولوز از ریزوم در هماهنگی کامل است. کاستلز شبکه را مجموعه‌ای از نقاط اتصال یا گره‌های به‌هم‌پیوسته معرفی می‌کند. نقطه اتصال یا گره نقطه‌ای است که در آن یک منحنی خود را قطع می‌کند. اینکه نقطه اتصال چه چیزی است مشخصاً به نوع شبکه‌های مورد نظر بستگی دارد. شبکه جریان مالی جهانی از نقاط اتصال بازارهای بورس و مراکز خدمات جانبی پیشرفته آن تشکیل شده است. در شبکه سیاسی حاکم بر اتحادیه اروپا شوراهای ملی وزیران و کارگزاران بلندپایه اروپایی نقاط اتصال محسوب می‌شوند. نقاط اتصال مزارع کوکا و خشخاش، آزمایشگا‌ه‌های پنهانی، باندهای فرود مخفی، گروه‌های خیابانی، و نهادهای ملی تطهیر پول‌های کثیف در شبکه‌های قاچاق مواد مخدر هستند که در اقتصادها، جوامع و دولت‌ها در سرتاسر جهان نفوذ کرده‌اند. سیستم‌های تلویزیونی، استودیوهای تولید سرگرمی، مراکز گرافیک کامپیوتری، گروه‌های خبری، و دستگاه‌های متحرک تولید، ارسال و دریافت علائم نقاط اتصال شبکه جهانی رسانه‌های جدید هستند که کانون بیان فرهنگی و افکار عمومی در عصر اطلاعات است. توپولوژی‌ای که شبکه‌ها تعریف می‌کنند این نکته را مشخص می‌سازد که اگر دو نقطه اتصال به یک شبکه تعلق داشته باشند در آن صورت اتصال فاصله (یا شدت و فراوانی تعامل) بین آن دو نقطه (یا جایگاه اجتماعی) کوتاه‌تر (یا فراوان‌تر، یا شدیدتر) از زمانی است که این دو نقطه به یک شبکه تعلق نداشته باشند. از سوی دیگر، در درون یک شبکه خاص فاصله‌ای میان جریان‌ها وجود ندارد یا فاصله بین نقاط اتصال یکسان است. بنابراین، فاصله (فیزیکی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی) یک نقطه یا جایگاه از صفر (برای هر یک از گره‌های یک شبکه) تا بی‌نهایت (برای هر نقطه خارج از شبکه) متغیر است. حضور در شبکه یا حذف از آن، و معماری روابط بین شبکه‌ها که توسط تکنولوژی‌های اطلاعات که با سرعت نور عمل می‌کنند انجام می‌گیرد، پیکربندی فرایندها و کارکردهای مسلط جوامع ما را تعیین می‌کنند.
شبکه‌ها ساختارهایی باز هستند که می‌توانند بدون هیچ محدودیتی گسترش یابند و نقاط شاخص جدیدی را در درون خود پذیرا شوند تا زمانی که این نقاط توانایی ارتباط در شبکه را داشته باشند یعنی مادام که از کدهای ارتباطی مشترک (برای مثال ارزش‌ها یا اهداف کارکردی) استفاده می‌کنند. یک ساختار اجتماعی مبتنی بر شبکه، سیستم بسیار باز و پویایی است که بدون اینکه توازن آن با تهدیدی روبه‌رو شود توانایی نوآوری دارد. شبکه‌ها ابزار مناسبی برای فعالیت‌های مختلف هستند: برای اقتصاد سرمایه‌داری که مبتنی بر نوآوری، جهانی شدن و تراکم غیرمتمرکز است؛ برای کار، کارگران و شرکت‌های متکی به انعطاف‌پذیری و قابلیت انطباق؛ برای فرهنگ متکی به ساخت‌شکنی و تجدید ساختار بی‌پایان؛ برای حکومتی که با پردازش فوری ارزش‌ها و حالات عمومی جدید سازگار شده است؛ و نیز برای سازمانی اجتماعی که در پی الغای مکان و نابودی زمان است. با این‌همه، ریخت‌شناسی شبکه، منبع سازماندهی مجدد بنیادین روابط قدرت نیز هست. کلیدهایی که شبکه‌ها را به یکدیگر متصل می‌کنند (برای مثال جریان‌های مالی که کنترل امپراتوری‌های رسانه‌ای را در دست دارند که بر فرایندهای سیاسی تأثیر می‌گذارند) ابزار ممتاز قدرت هستند. بنابراین قدرتمداران کسانی هستند که کنترل کلیدها را در دست دارند. از آنجا که شبکه‌ها چندگانه‌اند، رمزها (کدها) و کلیدهایی که بین شبکه‌ها عمل می‌کنند به منابع اصلی شکل‌دهی، هدایت، و گمراه ساختن جوامع تبدیل می‌شوند. همگرایی تکامل اجتماعی و تکنولوژی‌های اطلاعات، در سرتاسر ساختار اجتماعی شالوده مادی جدید برای اجرای فعالیت‌ها ایجاد کرده‌اند. این شالوده مادی، که در درون شبکه‌ها جای دارد، فرایندهای اجتماعی مسلط را مشخص می‌کند و بدین ترتیب، ساختار اجتماعی را شکل می‌دهد. (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۴۴ و ۵۴۵)
کاستلز برای اینکه جایگاه جامعه شبکه‌ای را در تاریخ تحولات اجتماعی بشر ترسیم کند از مفهوم پدیدارشناسانه شبکه فاصله می‌گیرد و تحولات اجتماعی غرب را در بستر تاریخی آن نظاره می‌کند: «در چشم‌انداز تاریخی گسترده‌تر، جامعه شبکه‌ای نمایانگر تغییری کمّی در تجربه انسانی است. اگر به سنت دیرینه جامعه‌شناسی رجوع کنیم که به موجب آن می‌توان کنش اجتماعی را در بنیادی‌ترین سطح، الگوی متغیر روابط طبیعت و فرهنگ دانست، باید گفت که گام در دوران جدیدی نهاده‌ایم.
«ویژگی نخستین الگوی رابطه این دو قطب اصلی هستی انسان، سلطه طبیعت بر فرهنگ در طول هزاره‌ها بود. چنان‌که مردم‌شناسی با ردیابی قوانین زندگی اجتماعی تا سرچشمه‌های هویت بیولوژیکی ما نشان داده است، قوانین سازمان اجتماعی تقریباً تجلی مستقیم مبارزه بشر برای ادامه حیات در برابر خشونت مهارناپذیر طبیعت است.
«دومین الگوی رابطه که در ابتدای عصر مدرن ایجاد شد و با انقلاب صنعتی و پیروزی خرد مرتبط بود، شاهد سلطه فرهنگ بر طبیعت بود که جامعه را با فرایند کار شکل داد؛ فرایندی که بشر را از اسارت نیروهای طبیعی رها کرد و به ورطه‌های ظلم و استثمار خود فرو افکند.
«اکنون در آستانه ورود به مرحله جدیدی هستیم که در آن مرجع فرهنگ خود فرهنگ است که در پیروزی بر طبیعت تا جایی پیش رفته است که طبیعت را به گونه‌ای تصنعی به عنوان یک شکل فرهنگی احیا (حفظ) می‌کند: در واقع معنای جنبش طرفداری از محیط زیست این است که می‌خواهد طبیعت را به عنوان یک شکل فرهنگی آرمانی بازسازی کند. همگرایی تکامل تاریخی و تحول تکنولوژیک، ما را وارد الگوی ناب فرهنگی تعامل اجتماعی و سازمان اجتماعی کرده است. به همین دلیل است که اطلاعات عنصر اصلی سازمان اجتماعی ماست و نیز به همین دلیل جریان‌های پیام‌ها و تصاویر بین شبکه‌ها ستون فقرات ساختار اجتماعی ما را تشکیل می‌دهند. این بدان معنا نیست که تاریخ در سازش سعادتمندانه انسان با خود به پایان رسیده است. در واقع کاملاً برعکس است: تاریخ تازه آغاز شده است، اگر منظور ما از تاریخ، لحظه‌ای باشد که پس از هزاران سال نبرد ماقبل تاریخی با طبیعت، نخست برای ادامه بقا و سپس برای غلبه بر طبیعت، بشر به سطحی از دانش و سازمان اجتماعی دست یافته است که به او امکان می‌دهد در جهانی عمدتاً اجتماعی زندگی کند. این آغاز یک هستی جدید، در واقع سرآغاز عصری جدید، عصر اطلاعات است که ویژگی آن استقلال فرهنگ در برابر بنیان‌های مادی تجربه ماست. ولی این ضرورتاً لحظه‌ای شعف‌انگیز نیست. چون اینک که سرانجام در دنیای انسانی خویش تنها شده‌ایم، مجبور خواهیم بود در آینه واقعیت تاریخی به خویشتن بنگریم و ممکن است تصویری را که در آینه می‌بینیم دوست نداشته باشیم. (کاستلز ۱۳۸۰: ۵۵۲ و ۵۵۳)
عکس مرتبط با محیط زیست
تقسیم‌بندی سه‌گانه کاستلز (سلطه طبیعت بر فرهنگ، سلطه فرهنگ بر طبیعت، و بازسازی فرهنگی طبیعت) منطبق بر تقسیم‌بندی آشنای سنتی، مدرن و پست‌مدرن است. در این پایان‌نامه صورت دیگری از این تقسیم‌بندی را با آمیزه‌ای از آراء ژیل دولوز، کاستلز و کی‌یرکگور ارائه خواهم کرد. در واقع، با تبارشناسی نظام‌های ذهنی حاکم بر انسان، مدلی ارائه می‌کنم که نشان می‌دهد چگونه یک نظام ذهنی، خودآگاه و ناخودآگاه می‌تواند نظام‌های مادی و اجتماعی را در تناسب با خود خلق کند و شکل دهد.
نظام ذهنی نخست، منطبق بر سنت و نیز دورانی است که طبیعت بر انسان یا فرهنگ مسلط بوده است. این نظام ذهنی که در منطق به نظام قیاسی تعبیر می‌شود با همان عباراتی قابل توصیف است که ژیل دولوز در توصیف نظام‌های ریشه‌ای ـ درختی به کار می‌برد: «فلاسفه همواره در جست‌وجوی بنیاد و ریشه بوده‌اند. آنها نظام‌هایی رده‌بندی‌شده ایجاد کردند “که شامل مراکز تولید معانی و مفهوم‌سازی و دستگاه‌های خودکار مرکزی، همچون حافظه‌های سازمان‌یافته بوده است.” زیرا این تفکر، در کُنه خود، همواره طالب یک فرماندهی عالی، یک راهبر، سردسته‌ای با قدرت مستبدانه بوده است.» (شایگان ۱۳۸۸: ۱۴۷)
اما در اینجا لازم است نظام‌های ریشه‌ای ـ درختی را به دو دسته تقسیم کنیم. این نظام‌های ریشه‌ای ـ درختی، که ساختاری عمودی دارند، در تقابل با نظام‌های افقی یا شبکه‌ای کنونی تعریف شده‌اند. اما در بطن خود دو گونه مجزا به شمار می‌روند که نوع اول آن با ساختار سنتی ذهن انسان، به‌ویژه انسان دینی و تجربه ایمانی، انطباق دارد و نوع دوم آن با ساختار مدرن ذهن انسان، به‌ویژه انسان عقل‌گرا. در نوع اول نظام‌های درختی، ذهن به روش قیاسی عمل می‌کند: قاعده‌ای کلی می‌آفریند و سایر معانی و گزاره‌ها را در نسبت و قیاس با آن قاعده کلی تنظیم می‌کند. به عبارتی، نظام معنایی او از یک سلسله‌مراتب طولیِ عمودی و از بالا به پایین تنظیم می‌شود. اگر نتواند تکلیف خالق یا خدا را تعیین کند، نمی‌تواند برای هیچ‌یک از پدیده‌ها و مشاهدات خود معنایی در نظر بگیرد؛ شهر بدون شهریار برایش قابل تصور نیست؛ خانواده بدون مرد بی‌معنی است؛ قدرت از سلطه فرد قدرتمند شروع می‌شود و اهمیت و قدرت افراد دیگر در نسبت با حاکم تعریف می‌شود و عامه تقریباٌ هیچ‌اند. این نظام معنایی در علم، منطق و ریاضیات را می‌آفریند که اساساً از قضیه‌هایی کلی شروع می‌شوند و مبنای هر نتیجه‌گیری دیگری هستند؛ در سیاست، حکومت خودکامه را به وجود می‌آورد که مردم و سرزمین در حکم مُلک شخصی حاکمند؛ در خانواده مردسالاری را همچون نظامی خودکامه به وجود می‌آورد؛ در سرگذشت بشر قائل به خلقت دفعی است؛ در سرنوشت بشر قضا و قدر را جاری می‌داند؛ در عقاید خود مطلق‌گراست و شک در آن جایی ندارد؛ در درستی و برتری سلسله عقاید خود و هم‌مسلکانش نسبت به دیگران تردید نمی‌کند؛ در فلسفه روایت‌های کلانی از هستی به دست می‌دهد که به خلق ایدئولوژی منجر می‌شود؛ در داستان از دید دانای کل به تعریف ماجراها می‌پردازد؛ در هنر از طبیعت تقلید می‌کند؛ در صنعت، طبیعت را حفظ می‌کند و با آن هماهنگ است؛ در آموزش مکاتب و مراکز علمی‌ای را ذیل نهادهای دینی و مذهبی تأسیس می‌کند و اساساً به یگانگی و هماهنگی دین و سیاست معتقد است؛ در معرفت، عقاید مسلکی خود را مسلم می‌‌داند و در سلوک خود به دنبال یافتن و دیدن و یکی شدن با آنهاست نه دریافتن و جست‌وجوی بی‌طرفانه حقیقت؛ در امور فوق طبیعت، قائل به معجزه یا جادو و موجودات و عوالم غیرمادی و در یک کلام افسون‌زده است؛ در کیهان‌شناسی قائل به مرکزیت زمین و شرافت بشر یا نژاد خود بر سایر مخلوقات و نمایندگی خدا بر زمین است…
در نوع دوم نظام‌های ریشه‌ای ـ درختی، ذهن به روش استقرایی عمل می‌کند. قاعده کلی امر مجهولی است که وجود آن مسلم است اما عقل باید آن را کشف و معلوم کند. در این نظام ذهنی عقل تنها ابزار کشف حقیقت است. اما برای رسیدن و درک حقیقت کلی، لازم است جزئیات بی‌شماری مورد مشاهده قرار گیرند و از میان آنها کلیاتی انتزاع شود تا در نهایت به یک کلی که قانون کلی طبیعت یا زندگی است برسد. چنین گرایشی در دوران مدرن شکل گرفت و ساختار ذهنی سنتی که مبتنی بر قیاس بود را به ساختار ذهنی استقرایی تبدیل کرد و از قِبلِ آن نهادها و ساختارهای سیاسی و اجتماعی جدیدی را به وجود آورد. این نظام معنایی از یک سلسله‌مراتب طولیِ عمودی ولی از پایین به بالا تنظیم می‌شود. قدرت از آنِ عامه شهروندانی است که به نمایندگی از خود یک یا چند نفر را برای اداره امور تعیین می‌کنند؛ نظام‌های تشکیلاتی شورایی است و ریاست و فرماندهی توسط جمع به فرد اعطا می‌شود. این نظام معنایی در علم، علوم تجربی را می‌آفریند که اساساً از مشاهدات جزئی و حسی آغاز می‌شود و با تعمیم نتایج، به قوانین کلی‌تر منتهی می‌گردد؛ در سیاست، مردم‌سالاری را به وجود می‌آورد؛ در سرگذشت بشر قائل به تکامل و تحول تدریجی است؛ در سرنوشت کارهای بشر و پدیده‌ها به آمار و احتمالات متوسل می‌شود؛ در عقاید خود نسبی‌گراست و شک و تردید بنیاد تفکر اوست؛ به برتری برخی نژادها در هوشمندی و تعقل نسبت به سایرین باور دارد و ملی‌گرایی را ترویج می‌کند؛ در فلسفه به دنبال درک چگونگی فهم عقل بشری از هستی است تا فهم خود هستی؛ در داستان، دانای کل را رها کرده و به جریان سیال ذهن روی آورده است؛ در هنر طبیعت را دستکاری می‌کند و اثر ذهن را بر درک هنرمند از طبیعت نشان می‌دهد؛ در صنعت، طبیعت را در اختیار می‌گیرد و آن را به میل و نیاز خود تغییر می‌دهد و تکنولوژی‌ها را به وجود می‌آورد؛ در آموزش به تأسیس مدرسه و دانشگاه با فرض جدایی دین از سیاست می‌پردازد؛ در معرفت، جایگاه حقیقت برایش مجهول است که باید به نیروی عقل و پرهیز از خطاهایی که عقل دچار آن می‌شود بدون پیشفرض در جست‌وجوی آن بود؛ در امور فوق طبیعت، قائل به معجزه یا جادو و موجودات و عوالم غیرمادی نیست و هیچ‌ پدیده‌ای را خارج از شمول درک و تعقل بشر نمی‌داند و در یک کلام افسون‌زدایی شده است؛ در کیهان‌شناسی قائل به مرکزیت خورشید یا نقطه‌ای غیر از زمین است ولی همچنان به اهمیت و یگانگی انسان در میان موجودات معتقد است…
اما در نظام‌های ریزومی یا افقی یا شبکه‌ای، ذهن از رسیدن به مبدأ و معادی که بتواند با قیاس با آن یا استقراء به سوی آن به زندگی معنا ببخشد عاجز و نومید شده است. حدود توانایی عقل محدود به حواس و علوم تجربی شده و هیچ راهی برای کشف حقایق متعالی وجود ندارد. نداشتن مبدأ و معاد یا معیاری برای حقیقت، ساختار عمودی ذهن را برای شروع و تداوم تفکر و نظم و ترتیب بخشیدن به امور مهم و غیرمهم‌ از میان برده و آن را به سطحی تخت و افقی تبدیل کرده که انتخاب میان این یا آن ارزش، این یا آن فعل اخلاقی، این یا آن پدیده زیباشناختی… علی‌السویه شده است. «این فلسفه که بنیادگذارانش نیچه و هایدگرند، بر آن است که میان حقیقت و مجاز، جوهر و عرض، عقلایی و غیرعقلایی تمایزی وجود ندارد، زیرا به غیر از زبان و مفاهیمی که به روایات وهمی تبدیل شده‌اند، هیچ حقیقت برتر و متعالی‌ای وجود ندارد که مبنای وجود آنها باشد. حال که نهادی برتر وجود ندارد که به طور عینی پایه‌گذار و مبنای این مفاهیم باشد، ناچاریم به تفسیر بی‌پایان ارزش‌های ذهنی متوسل شویم.» (شایگان ۱۳۸۸: ۲۷۳)
به این‌گونه، تفسیر و کنار هم گذاردن تفاسیر بی‌پایانی از روایت‌های افراد مختلف به تنها منبعی که ــ احتمالاً ــ ما را به واقعیت نزدیک می‌کند تبدیل می‌شود. خود این تفسیر که در هرمنوتیک مورد بحث قرار می‌گیرد، دارای ساختاری شبکه‌ای است: هیچ تفسیری از دیگری برتر یا فروتر نیست؛ تا بی‌نهایت می‌توان تفاسیر مختلف از افراد مختلف درباره یک موضوع را به یکدیگر متصل کرد و به برداشت کلی از آنها اقدام نمود؛ حذف یا افزودن یک تفسیر، تأثیری در نابودی یا حیات مجموعه تفاسیر ندارد و… در نهایت هیچ‌ چیز شما را به قطعیت نمی‌رساند. به قول شایگان «همه‌جا]ی شبکه[ در حکم مرکز ]آن[ است، اما محیط ندارد.» (شایگان ۱۳۸۸: ۳۴۳)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:57:00 ب.ظ ]




هرکس که راه خدامی پوید ، به یقین مرادرآنچه به عنوان علم الانوار ازآن یاد کردم ودرهمه آنچه برآن مبتنی است ، مساعدت می کند .( سهروردی،۱۳۵۶ ،۱۰)
شیخ بانبوغ فلسفی اش به نقدمشائیان پرداخته ودربرابر مخالفین فلسفه ، مکتب اشراق رابنیان نهاد. به طورکلی می توان حرکت های مخالف باجریان مشاء رادرسه رویکرد کلی مشاهده کرد :
رویگردانی ازفلسفه و روی آوردن به عرفان . شخصیتی مانند غزالی درراس این رویکرد جای دارد.

رویگردانی ازفلسفه وروی آوردن به کلام درعمل ، همراه با بهره گیری از فلسفه برای کلام وآموزه های کلامی . فخر رازی شخصیت بارز این جریان است.
باقی بودن وتاکید براصل لزوم فلسفه ، درعین روی گردانی ازفلسفه مشاء، که شیخ اشراق نماینده شاخص این رویکرداست . (یزدان پناه،۱۳۸۹ ، ۲۶)
سهروردی ، براساس شهودات درونی خود ازحکمت حقه وخمیره واحد آن ارائه می کند ومعتقداست تمام حکمایی که پیش از ارسطو دریونان وجود داشتند وهمه آنان که درهند، فارس، بابل ویا جاهای دیگر می زیستند، درواقع یک حکمت حقیقی داشتند.امروزه نیز بحثی رامطرح کرده اند به نام «حکمت یا خرد جاویدان» یا«حکمت کلی جهان» که کربن هم چند جا آن راتکرار می کند ، به نظر می رسد بااین بحث سهروردی درباره «خمیره واحدحکمت» بایدنوعی تشابه داشته باشد.
شرط حکمت حقه ازنگاه سهروردی این است که آدمی بتواند باریاضت کشیدن وپرهیز از دنیا وبی رغبتی به آن، به مقام تجردوخلع بدن باریابد تابه عالم بالا متصل شود وحقایق را با چشم دل ببیند ، و بتواند باآن معرفت بخش آسمانی ، یعنی همان رب النوع انسان ، همنشین شود وازاوبهره گیرد.
شیخ اشراق درجاهای متعددی به لزوم این شرط برای رسیدن به حکمت حقه تصریح می کند . برای نمونه ، وی درتلویحات چنین می نویسد :
مادامی که ملکه خلع بدن وترقی [به عالم بالا] برای انسان حاصل نشود ، ازحکما شمرده نخواهدشد. به این فیلسوف نماهای [مشائیان] آشفته مغز ودلبسته به ماده ننگرید ؛ حقایق فراترازچیزی است که آنها می گویند .( سهروردی، ۱۳۵۶ ، ۱۱۳)
باتوجه به مبنای شیخ اشراق ، عقل وشهود به ساحت های یکدیگر راه دارند ؛ زیرا راه ذوق و راه عقل هردوگشوده است و از این رو ، باید پذیرفت که شهود وعقل ضد یکدیگر نیستند.عارفان اسلامی نیز معتقدند« اصل عدم تناقض» و«قوانین عام عقلی» درشهودات آنها حاکم است .
۲ .معرفت شناسی شیخ ومبناگرایی
معرفت‏شناسى، دانشى است که درباره معارف انسان بحث مى‏کند. بحث از تعریف علم، تقسیم‏بندى‏هاى مختلف علم، ویژگى‏ها و ملاکهاى هر یک از اقسام شناختها، نحوه حصول و تحقق ادراکات، اقسام تصورات و تصدیقات، ملاک صدق و کذب قضایا و…در زمره مباحث معرفت‏شناختى قرار مى‏گیرند.مسأله علم و معرفت نه تنها براى متفکر امروز قابل توجه و تأمل است، بلکه براى اندیشمندان پیشین و از جمله شیخ اشراق نیز قابل طرح بوده است. البته سهروردى بحث منسجم و منظمى از معرفت‏شناسى ارائه نمى‏دهد، اما در جاى جاى آثار وى، مسائل و نکات بسیارى در باب معرفت به صورت پراکنده آمده است،که با تنظیم و تحلیل آن، مى‏توان نظام معرفت‏شناختى وى را ارائه نمود.
گام نخست در معرفت‏شناسى سهروردى این است که وى شکاکیت مطلق را رد مى‏کند. بر پایه نظر او، شک مطلق –شک دکارتى_ نامعقول به نظرمی رسد و در صورت عروض چنین شکى، راه برون رفت عقلانى براى آن وجود ندارد.( محمد فنایی اشکوری ،۱۳۸۴،۴۹)
او براى نفى شکاکیت مطلق، این پرسش را طرح مى‏کند که آیا شکاک نظر خود را حق مى‏داند یا باطل، و یا در حقیقت و بطلانش شک دارد؟ اگر نظر خود را حق مى‏داند پس به حقى اعتراف کرده ودر نتیجه، شکاک مطلق نیست. اگر آن‏را باطل مى‏شمارد مدعاى خود را نفى کرده است. و در صورت سوم، باید از او پرسید: آیا در شکش شک دارد یا یقین؟ اگر یقین دارد به حقى اعتراف کرده است، و اگر در شکش نیز شک دارد بحث با او بى‏حاصل است و از راه عملى، باید حقیقت را براى او روشن نمود .( سهروردی، ۱۳۵۶، ۲۱۲)
لازمه نفی شکاکیت این است که انسان در هیچ حالی بدون معرفت یقینی نیست . از این رو گام دوم در معرفت شناسی سهروردی اذعان به وجود معارف بدیهی است ؛معارفی که صدق آن ها ضروری است و تصدیق آن ها متوقف بر هیچ امری نیست . اگر هر معرفتی مبتنی بر معرفتی دیگر باشد تسلسل لازم می آید . اگر چنین معارف بنیادین و آغازینی نباشد هیچ نوع معرفتی ممکن نخواهد بود . از این رو به نظر او بدیهیات ،یقینی و مبداء علوم هستند . سهروردى در تلویحات ، صریحا به قابل اهمیت و ضرورى بودن این مبحث اشاره کرده است.
۲-۱ علم ازمنظرشیخ
شیخ اشراق انسان را واجد دو قسم علم می داند:حصولى و حضورى. پس از پذیرش این دو قسم از آگاهى براى انسان، باید سراغ تعریفى از علم رفت که شامل هر دو قسم از علم بشود.شیخ در تلویحات به چنین تعریفى اشاره کرده است و شمول آن را نسبت به علم حضورى و حصولى متذکر شده است و مى‏نویسد:
تعقل یا علم همان حضور شى‏ء براى ذات مجرد از ماده است یا به عبارت دیگر، عدم غیبت شى‏ء براى ذات مجرد از ماده مى‏باشد و این تعریف اتمّى است؛چرا که هم شامل ادراک ذات است و هم ادراک غیر. (سهروردی، ۱۳۵۶، ۷۲)
شیخ اشراق درتعریف علم حصولی می گوید:
انسان واجدقسمی علم است که درآن ، وقتی چیزی راادراک می کند،این آگاهی وادراک به واسطه حصول مثال یاصورت آن واقعیت وشیء می باشد.چنین علمی راعلم مثالی یا حصولی می نامند.به عبارت دیگر،ادراک حصولی، آن است که مدرک، صورت مدرک به خویشتن پذیرد. (همان، ۷۲)
یکی از تقسیمات اساسی، تقسیم علم به حضوری و حصولی است . شیخ اشراق علم نفس به خود و حالات خود را علم حضوری می داند . هم چنین ادراک بدن ،وهم و خیال را علم حضوری دانسته و نیز علم انسان به احساسات خود را علمی حضوری قلمداد می کند .[۵۹]
تقسیم دیگر ، همان تقسیم شایع میان ادراک حسی و ادراک عقلی است . از دیدگاه اشراقی ، وجود حقیقی همان وجود نفس یا روح یا نور در مراتب مختلف آن است . بنابراین ، معرفت حقیقی ، همان معرفت های حضوری و اشراقی است که نفس مستقیماً به مشاهده پدیدارهای عالم ، نایل می شود . اما به طور موقت ، عوامل و داعیه هایی وجود دارد که ارتباط معرفتی میان نفس و عالم حسی را به بار می آورد . طریق اتصال و ارتباط نفس با امور محسوس ، همان است که به ادراک حسی موسوم است . اعتراف به وجود عالم حسی ، مستلزم آن است که وسیله ادراک آن نیز وجود داشته باشد . موضوع ادراک های حسی ، امور جزئی اند نه امور کلی . درفلسفه اشراق ، منشاء قوای ادراکی ، نفس [نور] است ؛ بنابراین ، باز هم در این نوع معرفت ها ، نور حضور دارد و بر اتصال جسم و حواس آن با عالم عینی [محسوس]، نظارت می کند .
از دیدگاه حکمت اشراقی ، حقیقت علم و ادراک «نور» است . چنانکه در حدیث آمده است :«العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء » ، نور ظاهر بالذات و مظهر غیر است . همانگونه که نور دارای مراتب شدید و ضعیف است ، علم نیز مراتب دارد . (سهروردی،۱۳۵۶ ، ج۲، ۱۰۶)
۲-۲٫ ماهیت ومنشامعرفت
ازمسائل مهم درمعرفت شناسی ، شناخت ماهیت ومنشاء آن می باشد. به عقیده برخی از نویسندگان ، در فلسفه اشراق دو دیدگاه درباره معرفت وجود دارد : دیدگاه نخست که حالت موقت و گذرا دارد ، همان است که فارابی و بوعلی در مورد ادراک حسی و عقلی بیان داشته بودند ، اما دیدگاه دوم ، معرفت را ادراکی مستقیم و اشراقی (شهودی) معرفی می کند .
نفس انسان حیات خود را با برقراری اتصال و تماس با جسم آغاز می کند و باید با همان اشیای خارجی ارتباط معرفتی برقرار کند و ساز و کار این ارتباط معرفتی ، همان ادراک حسی است که تجرید و تعقل (ادراک عقلی) را در پی دارد . ( ابوریان ، محمد علی ، ۱۳۷۲، ۲۸۳)
اما به لحاظ وجود شناسی و متافیزیک ، از دیدگاه فلسفه اشراقی ، نور و وجود و ظلمت ، لا وجود و عدم است . جسم مادی ، ظلمت و عدم است و در واقع ، وجود اعتباری است نه حقیقی . وجود حقیقی فقط از آن انوار است . ادراک اساسی و مستقیم ، پس از تجرد نفس از جسم ، به شیوه ای شهودی حاصل می آید . در این جا نیز پای چیزی معادل «عقل فعال» [۶۰] به میان می آید که حتی در معرفت و ادراک موقت (حسی و تعقلی) حضور دارد .
شیخ اشراق ، در مواضع متعددی از حکمه الاشراق بیان می دارد که چگونه از هیکل مادی جدا شده و انوار عالی و مسلط بر هستی را که از هیاکل خود منسلخ شده اند ، مشاهده کرده است . (نصر سیدحسین ، ۱۳۵۴، ۸۰-۷۹)
شیخ می گوید :
نور مدبر پس از تجرد از جسم می تواند مستقیماً ادراک کند . از این رو متألهان ، یعنی اصحاب ریاضات و مجاهدات ، انوار مجرده را مشاهده کرده اند ، البته پس از انسلاخ از بدن . هر که در راه خدا ، حق جهاد را ادا کند و ظلمات را مقهور سازد [یعنی قوای بدنی را ] انوار عالم اعلی را کامل تر از دیدنی های این جهان مشاهده می کند .
پس نورالانوار و انوار قاهره با رؤیت نور اسفهبد [نفس ناطقه] مرئی اند و هر کدام از آن ها مرئی دیگری است و انوار مجرده همگی بینا می باشند ، و بینایی آن ها به عملشان باز نمی گردد ، بلکه علم آن ها به بینایی آن ها باز می گردد . هرچه در بدن است سایه نور اسفهبد است و هیکل (جسم) طلسم آن است.[۶۱] (سهروردی، ۱۳۸۸ ، ۲۴۱)
شیخ اشراق معرفت را از دو طریق ممکن می داند و این مهم ترین تقسیم بندی ادراک است که مکتب او را متمایز می گرداند :
الف- طریقی طبیعی و معمولی که در آن ، امور محسوس ادراک می شوند و سپس عقل به کمک عقل فعال [روح القدس]صورت های معقول را از آن ها تجرید می کند . ادراک حسی و ادراک عقلی این گونه اند ؛
ب- طریق عالی (معرفت و ادراک اشراقی) که در آن ، عقل پس از تجرد نفس از بدن به مشاهده می پردازد . موضوع این نوع معرفت ، انوار مجردی اند که به ادراک حسی یا عقلی ، قابل درک نیستند و فقط از طریق اشراقی حضوری به دست می آیند و همین طریق مقبول مکتب اشراق است . (همان، ۳۰۶-۳۰۵ )
شیخ اشراق ، ابزار علم و ادراک را عقل و حس می داند ، البته حس را به حس ظاهر و حس باطن تقسیم می کند . عقل [قوه عاقله] را جوهری می داند که نه جسم است و نه در جسم ، بلکه جسم را تدبیر کرده و می تواند معقولات را ادراک کند . عقل می تواند چیزی محسوس را معقول گرداند و عوارض وجود مادی را از آن جدا سازد و صورت معقول بسازد . (سهروردی،۱۳۵۶ ، ج۳،۳۱-۲۶)
تصویری که سهروردی از قوای ادراکی نفس انسان به دست می دهد با اندکی تغییر ، همان طبقه بندی فیلسوفان مشائی است . این تغییر اندک ، در مورد نقش متفاوت عقل یا نور ، در هر یک از قوای گوناگون است . در نفس دو گونه قوه است : یکی قوای نور ، یعنی حواس ظاهر و باطن ؛ و دیگری قوای ظلمت
باتوجه به گفتار شیخ اشراق ، ارتباط تنگاتنگی بین هستی شناسی و معرفت شناسی اومشاهده می شود.شیخ منشاء معرفت رانور می داند واین نور است که به ادراک می پردازد.همانطور که شیخ درهستی شناسی ، تکیه اش برنوراست ، درمعرفت شناسی نیز بسترمناسبی برای حضورنورمی سازدومنشاءمعرفت رانیزنور دانسته ومدرک – نفس – رانیز نور می داند.لذامی بینیم که معرفت رانیز نورمعرفی می کند،ومویداواین حدیث است که «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:56:00 ب.ظ ]




استراتژیهای مورد نظر را که قصد اولویت بندی آنها را داریم از جدول ماتریس سوات(SWOT) استخراج کرده، در ستون افقی بالا نوشته میشود. هر استراتژی دو ستون را شامل میشود که یکی مربوط به نمره جذابیت(AS) و دیگری جذابیت استراتژی(TAS) را نشان میدهد.
مسئولان و کارشناسان براساس میزان تاثیر و جذابیت هر عامل داخلی و خارجی نمرهای را بین ۱ تا ۵ به استراتژی مربوط میدهند که به آن نمره جذابیت(AS) میگویند. در صورتی که عامل مورد نظردر تدوین یا انتخاب استراتژی تاثیر نداشته باشد، نمره بی تفاوتی یا صفر به آن تعلق خواهد گرفت.
با ضریب وزن هر عامل در نمره جذابیت، جذابیت استراتژی(TAS) محاسبه میشود.
همچنین با بهره گرفتن از تکنیک دلفی و ارزشگذاری به هریک از طیفهای پنج گانه وتعیین ساختار مدل، پس از وارد ساختن نتایج هر یک از پرسشنامه ها در نرم افزار مربوط به مدل
AHP(Expert choice) و مقایسات زوجی عوامل و عناصر در این نرم افزار ضریب اهمیت هر یک از عوامل مشخص خواهد شد.
دانلود پایان نامه
۸٫۱٫ قلمرو تحقیق
شهر مراغه یکی از قدیمی ترین شهرهای ایران میباشد که در کنار رودخانه صوفی چای واقع شده است و از شمال به کوههای قشلاق و آشان و از جنوب به باغات ورجوی و از مشرق به باغات و مزارع و در نهایت از مغرب به کوه معروف رصد معطوف است. از لحاظ طول و عرض جغرافیایی در ۳۷درجه و ۲۳ دقیقه عرض شمالی و ۴۶ درجه و ۱۶ دقیقه طول شرقی واقع است. ارتفاع آن از سطح دریا حدود ۱۳۹۰ متر میباشد(مروارید، ۱۳۷۲، ۶۳) از مهمترین رودخانههای شهر مراغه میتوان به می‌توان به مردق و صوفی چای اشاره کرد که از مهم ترین و پرآب ترین رودخانهها به شمار میآید. این رودخانه‌ها عموما از کوهستان سهند سرچشمه می‌گیرند و از آبهای حاصل از برفهای دائمی ارتفاعات سهند تغذیه میشوند. با به توجه پتانسیل‌های موجود در این رودخانه‌ها، رودخانه صوفی‌چای اولین پیست‌ قایقرانی آبهای خروشان در کشور می‌باشد. همچنین میتوان به پیست قایقرانی اسلالوم اشاره کرد که بر روی همین رودخانه ایجاد شده است. طبیعت سرسبز و متنوع از لحاظ پوشش گیاهی، عناصر مختلف توریستی حاصل از شرایط مختلف جغرافیایی، تاریخی و. . . شرایط مطلوبی را در جهت هم افزایی قابلیت‌های جذب گردشگری از انواع مختلف گردشگری ورزشی و حتی اکوتوریستی و ژئو توریستی و. . . ارائه مینماید. موقعیت شهر مراغه را به ترتیب نظام سکونتگاهی در نقشه شماره یک میتوان مشاهده نمود.
 تصویر درباره گردشگری
نقشه شماره ۱-۱: موقعیت استان آذربایجان شرقی، شهرستان و شهر مراغه، منبع: مهندسین مشاور نقش محیط، طرح جامع شهرستان مراغه، ۱۳۸۵
۹٫۱٫ جامعه و حجم نمونه
با توجه به اینکه جامعه هدف ما متخصصین و کارشناسان بوده و تحقیق حاضر میکوشد تا با توجه به پتانسیلها و قابلیت‌های جغرافیایی و همچنین امکانات موجود در شهرستان از دیدگاه کارشناسان، متخصصین رشته های مربوط(مانند کارشناسان تربیت بدنی و مدیریت ورزشی، متخصصین رشته گردشگری و مدیریت توریسم) میباشد و تکنیکی که در این راستا استفاده خواهد شد تکنیک دلفی خواهد بود. با توجه به استانداردهایی که در خصوص تکنیک دلفی
(مبتنی بر نظر کارشناسان و متخصصین) در پژوهشهای مختلف و با توجه به تناسب محتوایی و موضوعی مطرح میباشد و به تفصیل در فصل مربوط به روش شناسی مطالعه گردیده است، حجم نمونه و تعداد پرسشنامه ها نیز از شرایط موضوع و تخصص پژوهش و مطالعه موردی آن تبعیت مینماید.
با توجه به تکنیک مورد استفاده(دلفی) جهت نظر سنجی از متخصصین و کارشناسان، با در نظر داشتن دو گرایش مدیریت ورزشی و مدیریت گردشگری در دو طیف:

  1. کارشناسان ورزشی(متخصصین و کارشناسان امر ورزش(اساتید دانشگاه در رشته تربیت بدنی، مدیران مربوط به اداره تربیت بدنی شهرستان)
  2. کارشناسان امر گردشگری(مدیران و متخصصین شاغل در شهرداری، اساتید دانشگاه در دو رشته مدیریت و برنامه ریزی شهری و منطقهای که دردانشگاه سراسری، آزاد و پیام نور این شهرستان دایر میباشد)

با لحاظ تعداد ۱۵ پرسشنامه درهر تخصص و با گروهبندی متخصصین، تعداد پرسشنامه هایی که استفاده خواهد ۶۰ مورد میباشد.
۱۰٫۱٫ محدودیت‌ها و مشکلات تحقیق
در هر پژوهشی نسبت به موضوع و هدف‌های تعیین شده مشکلاتی وجود دارد که محقق را در دستیابی به هدف خود دچار مشکل می‌کند. که در ذیل به مواردی از آنها اشاره شده است.

  1. کمبود منابع و اطلاعات مورد نیاز در رابطه با موضوع تحقیق و نمونه موردی؛
  2. عدم همکاری بعضی از نهادها و سازمانهای دولتی به بهانه محرمانه بودن برخی اطلاعات و یا فقدان اطلاعات؛
  3. هزینه بالای تهیه منابع و اطلاعات مورد نیاز خصوصاً تهیه نقشه ها، آمارها، پرسشنامه ها و برداشتهای میدانی؛
  4. پراکندگی گسترده جامعه آماری و وجود نواقص در اسناد و مدارک مورد نیاز؛
  5. کمبود زمان برای انجام پژوهشی بنیادی-کاربردی در خصوص گردشگری ورزشی و بخصوص ورزشهای آبی؛
  6. عدم پاسخگویی برخی متخصصین و خبرگان به پرسشنامه ها؛
  7. ماهیت میان رشتهای بودن موضوع پژوهش و وجود ابعاد مختلف پژوهشی که الزامات پژوهشی را افزایش میداد.

فصل دوم
(ادبیات و پیشینه تحقیق)
۱٫۲٫ مقدمه
گردشگری ورزشی فراتر از یک صنعت، به پدیدهای اجتماعی- اقتصادی در سطح جهان تبدیل شده است. بیشتر کشورها با سرمایه گذاری در این صنعت سود سرشار و اثرات مثبت این صنعت را درک کرده و به عنوان منبع مهمی برای بهبود وضعیت اقتصادی، اجتماعی، و سیا
عکس مرتبط با اقتصاد

سی، افزایش اشتغال، درآمد، توسعه و زیرساخت‌های خود درآورده اند(زیتونلی و همکاران، ۱۳۹۰، ۷۲). این صنعت به عنوان یکی از زیر شاخه‌های اکوتوریسم امروزه توجه عده زیادی از گردشگران را به خود جلب کرده است. نظریههای جدید در زمینه گردشگری بر پایه ورزش در مقایسه با دیگر جذابیتهای فرهنگی، مزیتهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بیشتری دارند(هنرو و همکاران، ۱۳۸۶، ۳۲). همچنین آمارها حاکی از آن است که بسیاری از کشورهایی که شرایط مناسبی در خصوص گردشگری ورزشی دارند، بخش گستردهای از اقتصاد خود را از طریق اقتصاد گردشگری ورزشی اداره می‌کنند (قیامی راد و دیگران، ۱۳۸۷، ۵۲).
 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲٫۲٫ مفهوم گردشگری
لغت گردشگری هر چند در فرهنگ عمومی پذیرفته شده است. اما در عین حال واژهای است که از آن معانی متفاوتی برداشت شده است. این امر برای دانشجویان یک مشکل بالقوه محسوب می‌شود. چرا که رسیدن به درک و مفهومی مشترک از این واژه لازمه انجام هرگونه تحقیق ساختار یافتهای بشمار می‌آید.
بخشی از مشکلات تعریف واژه گردشگری ناشی از آن است که این واژه معمولا به صورت کلمهای واحد برای توصیف مفاهیم گوناگونی بکار میرود(ویلیامز، ۱۳۹۰، ۳-۴).
به هر حال ما ممکن است برای نقطه شروع بر برخی از تعاریف تکنیکی بنیادین از گردشگر و گردشگری تاکید نمائیم. مثلا، در لغت نامهها گردشگر را فردی مینامند که اقدام به مسافرت به شکل تور مینماید. این واژه به طور معمول به شکل مفهومی مرکب در نظر گرفته می‌شود که علاوه بر جابجایی موقت مردم از محل معمول زندگی شان، سازمان دهی و هدایت فعالیتها و ارائه تسهیلات و نیازهای خدماتی آنان را نیز شامل می‌شود.
تعاریف سادهای در این خصوص میتواند در درک تمایز فعالیتهای حوزه گردشگری با فعالیتهای سایر بخشها موثر افتد:

  1. گردشگری الزاما مستلزم مسافرت و جابجایی است لیکن جابجایی که به صورت موقتی صورت گیرد.
  2. انگیزههای گردشگری میتواند چند تا منشا داشته باشد. معمولا گردشگری را بیشتر با انگیزه لذت و تفریح مرتبط میدانیم. در حالیکه انگیزهای تجاری، تحصیلی، سلامتی و مذهبی نیز میتواند دلایلی برای سفر باشد.
  3. فعالیت گردشگری نیازمند به زیرساختهایی از جمله: حمل ونقل، اقامت، سیستم های بازاریابی، سرگرمی و جاذبهها که در مجموع پایه صنعت گردشگری را تشکیل می‌دهند، میباشد.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 01:56:00 ب.ظ ]